دلکش: قصه‌گو

دلکش قصه گو

قصه‌گو
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: هوشنگ سپهری
ویلون: اسدالله ملک
خواننده: دلکش

ای روزگارِ بی‌امان
ای قصه‌گویِ بی‌زبان
چون دایه‌های مهربان
در گوشم افسونی بخوان
شاید شبی خوابم بَرَد
شاید شبی خوابم بَرَد

هستی که آسایش ندارد
موج است و آرامش ندارد
وین بختِ دائم خفته‌ی من
با من سرِ سازش ندارد
می‌خواهم از جان روزگارا
آن مستیِ سنگین که غم را
از قلب بی‌تابم بَرَد
شاید شبی خوابم بَرَد
شاید شبی خوابم بَرَد

برق است و توفان است و گیتی مویِ زنگی
باد است و باران است و من بر تخته سنگی
ای روزگار فتنه‌جو
افسانه‌ای با من بگو
تا پیش از آن روزی که این غم
با اشکِ سوزان دَمادَم
در کامِ سیلابم بَرَد
شاید شبی خوابم بَرَد
شاید شبی خوابم بَرَد
. . .

* * *
«معینی کرمانشاهی»، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

error: Content is protected !!