حکایت ترانه‌ی «مرا ببوس» از آغاز تا امروز

مرا ببوس

در سرنوشت یک ملت، و در تاریخ هنر، گاه اثری چنان روح زمانه را تصویر می‌کند، و چنان حس و جان مردمان را بیان می‌کند که به‌عنوان جزئی پایدار از فرهنگ و تاریخ یک ملت، همواره برجا می‌ماند. ترانۀ «مرا ببوس» چنین بود. دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه و شکست و مرگ خود را با ترانۀ «مرا ببوس»، و با صدای حسن گلنراقی گریستند.

سال ۱۳۳۲ که ضربۀ کودتای ۲۸ مرداد، به نهضت ملی و امید ملتی برای رهایی پایان داد، و در آن روزهای سیاه شکست که در میدان‌های اعدام، مرگ قهرمانانه را به سینۀ مردم‌دوستی و شجاعت سپر می‌کردند، نسلی با ترانۀ «مرا ببوس» که در همان روزها پخش شد گریست و خواند که: «در میان توفان، هم‌پیمان با قایقران‌ها ـ گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها»

در همان ایام بود که برای نخستین بار از رادیو ایران آن‌زمان، و در برنامۀ «شما و رادیو»، به گویندگی «کمال مستجاب‌الدعوه» آهنگی پخش شد که سال‌ها و سال‌ها ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ «مرا ببوس»، اثری با صدای «حسن گلنراقی»، و ساختۀ «مجید وفادار»، همراه با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیرهمایون شهردار». پیش از پخش ترانه، «مستجاب‌الدعوه» اعلام کرد: «این تصنیف در یک محفل خصوصی ضبط شده، که به‌دلیل جذابیت خاص آن به پخش آن مبادرت می‌ورزیم.»

امروزه می‌دانیم که منظور از «محفل خصوصی»، همان جلسۀ ضبط این ترانه با صدای «گلنراقی» در استودیوی شماره ۸ رادیو تهران بوده، که شاید بدون آمادگی کامل نوازندگان و خواننده انجام شد، و البته جای تعجب ندارد اگر می‌بینم واقعیت مربوط به خلق این ترانه نیز مثل مثلا «سرود بهاران خجسته‌باد!» در چنان غباری از حدس و گمان و اطلاعات مخدوش و حتی تحریف شده پیچیده شده باشد که شاید سنگ‌نبشته های باستانی دوران داریوش و کوروش نباشند!

و عجبا که این فقط مربوط به تاریخچۀ آن سرود بیست و شش ـ هفت ساله، یا این ترانۀ پنجاه ساله نیست. بسیاری از حقایق تاریخی، فرهنگی، هنری و حتی سیاسی عصر معاصر ما هست که هر کدام از ما بخشی از آن را (و چه بسا همان را هم به اشتباه و مخدوش) خبر داریم و از آنجایی که به سابقۀ تاریخی نیز از آن‌دست مللی هستیم که «تاریخ» را چندان جدی و از آن تجربه نگرفته و نمی‌گیریم، پس گذشت زمان که همان «تاریخ» باشد، کار خودش را می‌کند ـ که همانا گذران و گذشتن است ـ و ما کار خود را، که همین ایستایی و سردرگمی‌ست و ندانستن. نمونه‌ای از آنچه که گفتیم، مثلا یکی همین ضبط ترانۀ «مرا ببوس» و روایاتی که پیرامون آن وجود دارد.

«پرویز خطیبى» نمایشنامه‌نویس، طنز پردار و برنامه‌ساز معروف رادیو ایران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابی با عنوان «خاطراتی از هنرمندان» به‌چاپ رسیده، درباره ضبط ترانۀ «مرا ببوس» مى‌نویسد:

«. . . یک روز كه اعضاى اركستر بزرگ رادیو در استودیو شماره ۸ جمع شده بودند و انتظار روح‌الله خالقى را مى‌كشیدند، حسن گلنراقى به دیدار پرویز یاحقى آمد. حسن فرزند یكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استودیو راهنمایى مى‌كنند، در آنجا پرویز یاحقى با ویولن، و یكى از نوازندگان با پیانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند.

پرویز كه چشمش به گلنراقی می‌افتد، می‌گوید: به این آهنگ گوش بده! گلنراقی‌ یكى دو بار به آهنگ گوش می‌دهد و آن را زیر لب زمزمه می‌كند، و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه می‌اندازد و این قطعه را بی‌آنكه كسی متوجه شود، ضبط می‌كند.

گلنراقی به دنبال كار خودش می‌رود و مسئول ضبط «حسین مُحبی» نوار ضبط شده را از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان، سرپرست انتشارات رادیو می‌فرستد. وقتى معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش می‌دهند، تصمیم می‌گیرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرویز یاحقی در میان می‌گذارند. پرویز می‌گوید، این كار برای گلنراقی گران تمام می‌شود، زیرا او از یک خانواده سرشناس مذهبی است، و پدرش با كار های هنری به شدت مخالف است.

قرار می‌شود گلنراقی را به اداره رادیو دعوت كنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گلنراقی می‌آید و گفته‌های پرویز یاحقی را تایید می‌كند، ولی به علت اصرار دوستان قبول می‌كند نوار بدون ذكر نام، و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود. . . » [خاطراتی از هنرمندن، پرویز خطیبی، به کوشش فیروزه خطیبی، صفحۀ ۷۷]

شاید برای شما هم مثل من عجیب باشد که نشریۀ وزین و معتبری مثل «روزنامه شرق»، همین‌ها را در مقاله‌ای کشاف و محققانه چاپ بزند، بی‌آنکه صحت و سقم این روایت که بیشتر به داستان‌های سردستی پلیسی می‌ماند را در همان تهران، از «پرویز یاحقی» که عمرش دراز باد، جویا شود.

از چگونگی ضبط این ترانه، در کتاب خاطرات هنری «اسماعیل نواب صفا» ترانه‌سرای معاصر که با نام «قصۀ شمع» انتشار یافته، روایت دیگری می‌خوانیم. او به نقل از «عباس فروتن» که در سال ۱۳۳۶ تنظیم برنامۀ «شما و رادیو» را که روزهای جمعه از رادیو پخش می‌شد عهده‌دار بود، می‌نویسد:

«. . . روزی آقای «مهدی سهیلی» که با آقای «گلنراقی» دوست بود، ایشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبی آقای «مجید وفادار» ساخته که شعر آن از آقای «حیدر رقابی» می‌باشد و آقای «گلنراقی» آنرا به‌خوبی اجرا می‌کند، وقتی آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسیار جالبی است و برای پخش در برنامه «شما و رادیو» خیلی تناسب دارد. آقای «وفادار» حضور نداشت. ولی آقایان «مشیرهمایون» و «پرویز یاحقی» حاضر بودند.

پس از تمرین، آقای «گلنراقی» همراه با پیانوی «مشیرهمایون»، و ویولن «یاحقی» برای نخستین بار اجرا کرد و روز جمعه از رادیو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. . . » [قصۀ شمع، خاطرات هنری اسماعیل نواب صفا، صفحۀ ۱۰۵]

باری، ترانۀ «مرا ببوس» با صدای «گلنراقی»، ضبط و اجرائی دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخه‌ای است که در استودیوی شماره هشت رادیو ایران، در میدان ارک تهران ضبط شده. «مرا ببوس» با همان شکل و کیفیت، هنوز هم محبوب‌ترین آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه به‌شمار می‌رود.

در همان ایام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر این ترانۀ غمگین و درعین حال شورانگیز را سرهنگ ژاندارمرى «عزت الله سیامک»، از رهبران سازمان نظامی حزب توده ایران، پیش از اعدام در۲۷ مهر ماه ۱۳۳۳  در زندان و در وصف سرنوشت غم‌انگیز افسرانی که اعدام می‌شدند، سروده است.

عده‌ای نیز بر این تصور بودند که این ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلى مبشری» عضو دیگری از رهبری این سازمان، در وصف «سرهنگ سیامک» در  آخرین دیدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است. [در اینجا بخوانید!]

گرچه بعدها «گلنراقی» خوانندۀ این ترانه، در مصاحبه‌ای با «ایرج طیبی گیلانی» در مجلۀ «روشنفکر»، در پی تکذیب این موضوع، برای اولین بار اعلام کرد که شاعر این ترانه دکتر «حیدر رقابی» از استادان رشتۀ ادبیات دانشگاه تهران است، اما آن باور هنوز هم با بسیاری از ما هست و ای بسا که خواهد ماند.

آنچنان که از زندگی دیگر شاعران معاصر نوشته‌اند و خوانده و می‌دانیم، از زندگی «حیدر رقابی» متخلص به «هاله»، اطلاعات و جزئیات چندانی در دسترس عموم نیست.

آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، یکی این است که پدرش باجناق «حاج حسن شمشیری» از هوادارن «دکتر مصدق»، و «دخل‌دار» چلوکبابی او بود. و مادرش با مادر «بیژن ترقی»، ترانه‌سرای معروف، دختر عمو بوده‌اند، و دیگر آنکه او از نظر گرایش و بینش سیاسی، فردی ملی‌گرا و در عین‌حال فعال بوده.

در خواندن تعریفی که «بیژن ترقی» از «حیدر رقابی» دارد، نوع فعالیت سیاسی او را بیشتر به شکل «به‌هم ریختن بساط مخالفین»، و «به دفعات مکرر، مجروح و راهی بیمارستان شدن» می‌بینیم.

«بیژن ترقى» دربارۀ نسبت خود با «حیدر رقابى»، و همچنین چگونگى سرودن شعر و اجراى «مرا ببوس» می‌گوید:

«ما دو كودک هم‌سن و سال بودیم كه از آغاز طفولیت اكثرا در خانۀ پدربزرگ، یكدیگر را ملاقات می‌کردیم. مادرانمان دخترعمو بودند. . . او از آنجا كه طبعى حماسى و مبارزه‌جو داشت، به‌زودى در ردیف طرفداران «دكتر مصدق» و «حزب جبهه ملى» درآمده، پیوسته در كنار سیاسیون، استعداد شاعرى را به كار منظومه‌هاى وطنى و حماسى گرفته، با شور و هیجان در میتینگ‌ها با صدایى رسا و كلماتى آتشین اشعار خود را از پشت بلندگو ها به گوش هم‌رزمان خود مى‌رساند. آن‌زمانى كه «مصدق» را در فشارهاى سیاسى انداخته بودند در جلوى گروه «مصدقی‌ها» فریاد می‌زد:

باز هم «توده‌اى» دق كند، دق
باز هم زنده‌باد «دكتر مصدق»
از چه باشى ز بیگانه دلخوش
مرگ بر پرچم داس و چكش

او جوانى شجاع و رشید و موجودى پاک و بی‌شائبه بود، چنان كه بارها به علت احساسات تند، یكه و تنها درصدد به‌هم ریختن بساط مخالفین برمى‌آمد. به‌همین جهت به دفعات مكرر، مجروح و خونین راهى بیمارستان مى‌شد، ولى دست از مبارزه نمى‌كشید.

بالاخره با بروز وقایع ۲۸ مرداد از آنجا كه در جست‌وجو و دستگیرى او بودند، به ناگزیر ما او را در خانۀ شمیران كه تابستان‌ها به آنجا مى‌رفتیم مخفى كرده، ولى با شوراى خانوادگى و پشتیبانى «حسن شمشیرى» شوهرخاله او، او را مخفیانه از تهران دور كرده، در حالى كه بیش از بیست سال نداشت راهى كشور آلمان شد.»

«ناصر انقطاع» سردبیر سابق «روزنامه صبح ایران»، در کتابی که به تازگی در بارۀ تاریخ پنجاه سالۀ فعالیت «پان‌ایرانیست‌ها در ایران» منتشر کرده، فصلی را به «ترانۀ مرا ببوس» و «حیدر رقابی» اختصاص داده است. او می‌نویسد:

«. . . من در شهریور ۱۳۳۲ از دانشگاه تهران بیرون آمدم. ولی بسیاری از پان‌ایرانیست‌ها و دانشجویان ملی، در این کانون خروشان بودند. اعضای همۀ سازمان‌ها و حزب‌ها و دسته‌های ملی در یک جبهه گرد آمده بودند. «حیدر رقابی» (هاله) را که پیش از ۲۸ مرداد سازمان «سربازان جبهه ملی» را رهبری می‌کرد، و ملت‌گرایی تندرو بود، به سمت مسئول کمیته نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران برگزیدند و «حسین جلالی» که مسئول شاخه پان‌ایرانیست‌ها در دانشگاه بود، با وی همکاری تنگاتنگ داشت. او جوانی بیست و دو ـ سه ساله بود، و به پیروی از خوی و احساس روزهای پرشور جوانی، دل در گرو مهر دختری که همگام دیگر ملت‌گرایان، در مبارزات ملی شدن نفت و سپس در نهضت مقاومت فعالیت داشت بسته بود. این دختر که تا امروز هیچکس نام و نشانی از او نمی‌داند، دختری هنرمند و شعرشناس بود و الهام‌بخش «حیدر رقابی» در آفرینش ترانۀ «مرا ببوس» شد. . .» [در اینجا بخوانید!]

«ناصر انقطاع» در دنبالۀ معرفی خود از «حیدر رقابی» می‌نویسد: « . . . او در سال ۱۳۳۴ از ایران رفت و در کشور آمریکا سرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد و در رشتۀ «حقوق بین‌الملل» از این مرکز عملی لیسانس و فوق‌لیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از ۲۸ مرداد برنمی‌داشت، با سفارت ایران در آمریکا درگیر شد و زمانی که کارشکنی‌های سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، به‌ناچار به «آلمان» رفت و دورۀ دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذرانید. و در برلین هم خاموش نماند و «سازمان دانشجویان ملی» را پایه‌ریزی و هفته‌نامه‌ای به‌نام «پیشوا» را منتشر کرد. (این پیش‌نامی بود که دکتر «حسین فاطمی» به «مصدق» داده بود.)

پایان‌نامه‌ای را که «رقابی» برای گذرانیدن آزمایش دکترای خود نوشت «مکتب انقلابی ملت‌ها» نام داشت و در آن پیش‌بینی کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری دوباره به‌هم خواهند پیوست. «ویلی برانت» صدراعظم آلمان، این پایان‌نامه را به‌صورت کتابی با هزینۀ خود چاپ کرد. دکتر «حیدر رقابی» سپس از آلمان، دوباره به آمریکا بازگشت و در دانشگاه‌های این کشور با سمت استادی به تدریس «حقوق بین‌الملل» پرداخت. [صفحۀ ۹۳ – ۹۰ از کتاب «پنجاه سال تاریخ با پان‌ایرانیست‌ها».]

در کارنامۀ فعالیت‌های هنری او اما به مجموعه اشعار «آسمان اشک» برمی‌خوریم که اول بار در سال ۱۳۲۹ [سه سالی قبل از وقوع شروع اعدام افسران سازمان نظامی حزب توده] و توسط «انتشارات امیرکبیر» چاپ و منتشر شد.

از «عبدالرحیم جعفرى»، مدیر وقت «انتشارات امیركبیر» و ناشر كتاب نقل است که: «اوایل سال ۱۳۲۹ در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشورى آشنا شدم به نام «حیدرعلى رقابى» که از خویشان «بیژن ترقى» مدیر «كتابفروشى خیام» بود. ملی‌گرایی بود شوریده و شیفته دكتر «محمد مصدق». جوانى بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملى سخت فعال. دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشک» چاپ كردم. در این دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها «مجید وفادار»، ویولنیست معروف براى این شعر آهنگى ساخت. اجرای این ترانه از رادیو ایران اقبال عام یافت، و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از رادیو ایران پخش شد.» [در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، جلد اول، صفحهٔ ۳۷۱]

«حیدر رقابی» پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بعد از بیست و چهار سال دوری از میهن، با این امید که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی‌اش را از سر بگیرد، به ایران بازمی‌گردد. ولی چندان توجهی به او نمی‌شود و به‌ناچار دوباره به آمریکا برمی‌گردد.

ده سال بعد از این بازگشت، به بیماری سرطان طحال در بیمارستان (UCLA) کالیفرنیا بستری می‌شود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش «جهانگیر رقابی»، در آخرین روزهای زندگی دوباره به ایران بازمی‌گردد، و ۱۹ آذر ماه سال ۱۳۶۷ در تهران، رخت از جهان برمی‌چیند. او در گورستان «ابن بابویه» در شهر ری دفن است و از آنجایی که هرگز ازدواج نکرد و زندگی زناشوئی نداشت، از خود بازمانده‌ای ندارد.

حرفۀ «حیدر رقابی» ترانه‌سرائی نبود. گو اینکه بر مبنای یکی از سروده‌های او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و «حسن گلنراقی» خواننده‌ای رسمی نبود و نشد. گرچه ترانۀ «مرا ببوس»، فقط با صدای اوست که به دل می‌نشیند و جاودانه شده.

«حسن گلنراقی» در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در کوچۀ آبشار خیابان ری در تهران به‌دنیا آمد. بعد از تحصیلات متوسطه، به کار پدری خود که خرید و فروش بلور و چینی عتیقه بود پرداخت. نوشته‌اند که او کم‌کم در رشتۀ عتیقه‌شناسی کارشناسی ارزنده شد و دست ‌اندرکاران این رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبی قانع و درست‌کار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چینی بود. سال‌ها در بازار تهران (سرای بلورفروش‌ها) کسب و کار مختصری داشت. مغازه‌اش دربازار سنتی تهران، نه بزرگ بود و نه کوچک. قدی بلند و مویی سفید داشت، و آرام و شمرده صحبت می‌کرد.

اگر بخواهیم از چگونگی علاقه‌مندی او به بازخوانی ترانۀ «مراببوس» بگوئیم، اول باید از «پروانه» گفته باشیم که قبل از «حسن گلنراقی»، و در واقع برای اولین بار این ترانه را برای استفاده در فیلمی سینمایی اجرا کرد. «پرویز خطیبی» در صفحۀ ۷۶ از کتاب «خاطراتی از هنرمندان» در بارۀ این خواننده نوشته:

«. . . «پروانه»، خواننده‌ای بود از آذربایجان که صدائی گرم و مطبوع داشت. آهنگ معروف افغانی «آن بام بلند که می‌بینی بام من است» را او سر زبان‌ها انداخت و  برای مدتی جزو نامداران آواز آن زمان بود. «مجید وفادار» بهترین آهنگ‌هایش را در اختیار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ «مرا ببوس» که هیچ‌کس را نگرفت و صدائی به تحسین بلند نشد و آهنگ با آن زیبائی و تازگی می‌رفت تا بپوسد و خاک شود. . . »

آنچه که «پروانه» روی آهنگ «مجید وفادار»، خوانده، در واقع یک بند، و در اصل همان شعر «مرا ببوس» چاپ شده در کتاب «آسمان اشک» سروده «حیدر رقابی» است. آهنگ ترانۀ «مرا ببوس» برای موسیقی متن فیلم «اتهام» ساخته «شاپور یاسمی» كه در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۵ روی پرده رفت، ساخته شد. [در اینجا بخوانید!]

مجید وفادار

«مجید وفادار» آهنگساز این ترانه، در مصاحبه‌ای که در شماره ۱۴۱۸ هفته‌نامه «تهران مصور» به تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۴۹ به‌چاپ رسیده، می‌گوید:

«. . . در این دوره من گاه‌گاهی برای فیلم‌ها هم، آهنگ می‌ساختم. یادم می‌آید یکی از این فیلم‌ها «اتهام» نام داشت. تهیه‌کنندگان فیلم از من یک آهنگ نو خواستند، و من برای این فیلم، آهنگی ساختم که بعدها به‌نام «مرا ببوس» معروف شد. . . به‌یاد می‌آورم روزهایی را که این آهنگ سر زبان‌ها افتاده بود و داستان‌هایی را که برای آن ساخته بودند. . . این آهنگ شاید نقطه عطف موسیقی جاز ایران بود. چرا که بعد از آن خواننده‌های دیگری به رادیو آمدند، و موسیقی جاز نضج پیدا کرد. . .»

ترانۀ «مرا ببوس» در یکی از صحنه‌های فیلم با صدای «پروانه»، و با لب‌خوانی «ژاله علو» خوانده می‌شود. در آن فیلم «ژاله علو» نقش زنی را داشت كه شوهر سابقش را به سزای خیانتی که به او کرده رسانده، و حالا پس از ماجراهای بعدی عاقبت خود را به پلیس معرفی كرده است. در صحنه‌ای كه زن با دختر كوچک خود وداع می‌كند و به سوی زندان و مجازات روانه می‌شود، این ترانه را می‌خواند.

از «ژاله علو» بازیگر نقش زن در این فیلم، نقل است که:« خانم پروانه خواننده ترک‌زبانی بود که آن روزها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد، و در فیلم «اتهام» که من به اتفاق «ناصر ملک‌مطیعی» در آن ایفای نقش می‌کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دختر کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب‌خوانی می‌کردم. . .»

فیلم «اتهام» در خرداد ماه سال ۱۳۳۵ روی اکران می‌رود. جدا از قصه مردم‌پسند فیلم، آهنگ و شعری که در صحنۀ وداع مادر با دختر خود اجرا می‌شود، به دل‌ها می‌نشیند. اما این تمام ماجرا نیست. ترانۀ «مرا ببوس» با صدای «حسن گلنراقی» خود حکایت دیگری دارد که گرچه کمتر گفته شده، ولی در جای خود بسیار خواندنی و روشنگر است.

«پوران وفادار» برادر زادۀ «مجید وفادار»، که خود نیز دستی در موسیقی داشت و یکی دو سالی هم با نام هنری «فیروزه» از خوانندگان رادیو بود، درباره خاطرات خود از ترانۀ «مرا ببوس» می‌گوید:

«. . . «هاله [حیدر رقابی] شاعر این ترانه، به دلیل فعالیت‌های سیاسی و طرفداری از ملی‌گراها تحت تعقیب بود و می‌خواست از کشور خارج شود. عمویم شعر نیمه‌کاره‌ای از او داشت که می‌خواست برایش آهنگی بسازد [منظور همان یک بندی شعری است که «پروانه» برای فیلم خوانده] . شبی که به دیدار عمویم آمده بود تا خداحافظی کند، عمویم او را به داخل خانه می‌کشاند و از او می‌خواهد که این ترانۀ نیمه‌کاره را تمام کند. او هم که تحت جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را تمام می‌کند. اما دیگر آن شب نمی‌تواند تهران را ترک کند و شب را همانجا می‌گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج، و به سمت آلمان حرکت می‌کند.»

در بارۀ این دیدار شبانه و خداحافظی شتابزده، روایت دیگری به نقل از «بیژن وفادار» پسر «مجید وفادار» که  خود شاهد و ناظر بر آن بوده هست که «نواب صفا» آن را عینا در کتاب خاطرات هنری خود آورده:

«. . . بعد از وقایع بیست و هشتم مرداد، به آقای «رقابی» بیست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ایران خارج شود. ایشان عضو جبهۀ ملی بود و در دبیرستان دارالفنون تحصیل می‌کرد و سنی در حدود بیست سال داشت.

روزی ساعت سه و نیم بعد از ظهر برای خداحافظی به خانۀ ما آمدند. وقتی برای تودیع، دست در گردن یکدیگر انداختند، پدرم به آقای «رقابی» گفت: با شما کار دارم. به اتاقی رفتند و صدای ویولن پدرم که آهنگی را به‌تدریج می‌نواخت، شنیده می‌شد. در حدود سه‌ربع ساعت این دیدار طول کشید.

معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را می‌نوازد و آقای «رقابی» سیلاب برمی‌دارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان یک بندی که «پروانه» برای فیلم خوانده] و چون برای رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پیش از مسافرت شعر را تمام می‌کنم و منزل ما را ترک کرد.

در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کردند و بقیۀ شعر را تلفنی برای من گفتند و نوشتم و به پدرم دادم و آقای «رقابی» به آمریکا رفت. . .» [صفحه ۱۰۴ کتاب قصه شمع، خاطرات هنری اسماعیل نواب صفا]

از خواندن این روایت‌ها به نظر می‌رسد «حیدر رقابی» جوان با ذوق و طبعی که داشته، مجموعه‌ای از سروده‌های خود را با عنوان «آسمان اشک» در «انتشارات امیرکبیر» به‌چاپ می‌رساند [سال ۱۳۲۹]. سروده‌ای با نام «مرا ببوس» در این دفتر شعر هست که مورد توجه آهنگ‌ساز معروف آن دوران «مجید وفادار» قرار می‌گیرد.

او در سفارشی که از «شاپور یاسمی» برای ساختن موسیقی فیلم «اتهام» گرفته، آهنگی بر این قطعه می‌گذارد و آن را در صحنۀ وداع مادر از دخترش، با صدای «پروانه» استفاده می‌کنند.

در جایی اشاره‌ای به اینکه «حیدر رقابی» خود از این موضوع اطلاع داشته باشد، و یا اینکه از طرف کارگردان فیلم و آهنگ‌ساز، اجازۀ استفاده از شعر چاپ شدۀ او را خواسته و گرفته باشند، نوشته یا گفته نشده. از قرار معلوم «حیدر رقابی» جوانی با شور انقلابی و سخت فعال در مسائل و اتفاقات سیاسی آن سال‌ها، فرصت رسیدگی به مسائلی اینچنین، و در مرام و نگرش سیاسی ـ اجتماعی او جایی برای پرداختن به این مقوله وجود نداشته.

ولی چرخ چنان گردیده که حالا او باید به‌ناچار از کشور خارج شود [سال ۱۳۳۲ سه سالی بعد از چاپ کتاب]. فیلم مراحل پایانی خود را می‌گذراند و قرار است که دو سال بعد [خرداد سال ۱۳۳۵] به نمایش عمومی در بیاید.

درهم ریختگی و آشفته‌بازار ایام بعد از کودتا، آنقدر بوده که کسی به اجرای صحیح قانون مولف و ناشر وقعی نگذارد و نگران پیگیری قانونی سراینده شعر یا ناشر از استفاده آن سروده در این فیلم نباشد. (تازه اگر چنین قانونی در آن سال‌ها وجود داشت و سرایندۀ آن به لحاظ جرم سیاسی! تحت تعقیب نمی‌بود) ولی جایی در این چرخه، وجدان هنری ـ انسانی «مجید وفادار» دخیل بوده تا به هر شکل و صورتی که بر ما معلوم نیست، به «حیدر رقابی» جوان و تحت تعقیب برسد و برساند که حتما او را ببیند.

با کنار هم گذاشتن روایت‌هایی که از این دیدار شتابزده و فوری، و تقریبا نیمه‌پنهان حاصل می‌شود، می‌توان به این نتیجه رسید که: «حیدر رقابی» با ذوقی که در سرودن شعر داشته، دفتری از اشعار خود را به چاپ می‌رساند که قطعه‌ای با نام «مرا ببوس» نیز در میان آنها بود. این مجموعه با نام «آسمان اشک» منتشر می‌شود.

سالی بعد از انتشار این مجموعه، «مجید وفادار» آهنگ‌ساز، بر آن سروده آهنگی می‌سازد که با صدای «پروانه» در صحنه‌ای از فیلم «اتهام» مورد استفاده قرار می‌گیرد. روزی می‌شود که در پی حوادث سیاسی مربوط به آن‌زمان، «حیدر رقابی» باید ایران را ترک کند.

«مجید وفادار» او را به منزل دعوت می‌کند و پیشنهاد می‌دهد که بر مبنای آهنگی که ساخته، ادامه‌ای بر آن سروده بنویسد تا از آن ترانه‌ای کامل ساخته شود. از آنجایی که فیلم «اتهام» هنوز به نمایش عمومی درنیامده، «مجید وفادار» با ویلون ملودی یا آهنگی را که ساخته می‌نوازد، و «حیدر رقابی» سیلاب‌های آن را می‌گیرد و بر همان تم، ادامه‌ای بر آن قطعه می‌نویسد و به «محید وفادار» می‌رساند، و خود به قصد تحصیل از ایران خارج می‌شود.

یکی از محسنات «یاد نگاری» و «خاطره‌نویسی» آن است که بعدها با جمع و فراهم کردن آنها می‌توان رخداد واقعه‌ای را از چند منظر متفاوت دید، و هم در ترتیب و توالی رویدادها آنها را بازسازی و بررسی کرد.

از یادداشت‌های موجودی که در بارۀ سابقه ترانۀ «مراببوس» در دست هست، امروز حتی می‌توان دانست که «حیدر رقابی» در فاصلۀ زمانی بین دیدارش با «مجید وفادار» تا ساعت تکمیل ادامۀ شعر ترانۀ «مرا ببوس» کجا بوده و در چه حال و هوایی به سر برده!  [در اینجا بخوانید!]

از شایعات و افسانه‌هایی که مردم، و از قلم‌پردازی‌ها و صحنه‌سازی‌هایی که دوستان دور و نزدیک، در بارۀ این ترانه ساخته و نوشته‌اند که بگذریم، باز می‌رسیم به همان قضیۀ ساده‌ای که در لابلای اینهمه تناقص‌گویی‌ها وجود دارد و گفتیم.

اینکه: در آن خلوت سه‌ربع ساعته! «مجید وفادار» آهنگ‌ساز، به «حیدر رقابی» گفته که: «ما از این شعر چاپ شدۀ شما استفاده کرده‌ایم و چون هنوز فیلم اکران نشده، شما آن را نشنیده و خبر ندارید.» بعد ویلون را برداشته و ملودی آهنگی که ساخته را برای شاعر نواخته. و بعد اینکه: «چه خوب می‌شد اگر شما بر همین تم و ملودی،  می‌توانستید بقیۀ این شعر را هم بگوئید تا در جای خود به عنوان کاری مستقل ارائه شود.»

شاعر بیست سالۀ جوان و ملتهب که «حیدر رقابی» باشد هم البته در موقعیتی نبوده که همانجا بتواند کار را تمام کند. و چون برای رفتن شتاب داشته، پس «سیلاب»‌ها را برداشته و می‌رود با قول اینکه قبل از خارج شدن از ایران، آن را تمام کند.

حالا اینکه چگونه این ترانه با صدای «حسن گلنراقی» خوانده و پخش می‌شود، اما مسئله‌ای است که در عین سادگی، باز به دست و قلم دوستان دور و نزدیک، شاید به حرمت دوستی و یا حفظ نام «حسن گلنراقی» که خواسته بود یک‌بار و برای همیشه، پاسخی به ذوق و میل خواندن خود داده باشد، و یا به‌هر دلیل و نیت دیگر،  به ماجرایی پیچیده و مرموز، در نهایت تاریخ ترانه‌ای تحریف شده و مخدوش تبدیل شده است.

قبلا به نقل از «بیژن وفادار» پسر «مجید وفادار» در کتاب خاطرات هنری «اسماعیل نواب‌صفا» خواندیم که چگونه «حیدر رقابی» به دیدار پدر می‌آید و آن دو در خلوتی سه‌ربع ساعته، به توافق ساختن ادامه آن شعر و آهنگ می‌رسند و همان‌شب حدود ساعت ده، «رقابی» تلفنی ادامۀ شعر را می‌خواند و «بیژن» خود آن را یادداشت می‌کند و به پدر می‌دهد. «مجید وفادار» بر مبنای بندهای تازه سروده شده، شروع به ساختن دنبالۀ آهنگی که قبلا برای فیلم «اتهام» تهیه کرده می‌کند.

در ادامه همین نقل و در همان کتاب، باز می‌خوانیم:

«. . . من و «پوران» دختر عمویم، [پوران وفادار، دختر حمید وفادار] شعر و آهنگ را یاد گرفته بودیم. «پوران» در فراگیری آهنگ، استعداد عجیبی داشت و این امر را به‌خوبی و به‌زودی فرا گرفته بود. دیگر پدرم از سرگذشت اجرای آن بی‌خبر بود و قصدش این بود که اجرای آن را بر عهدۀ خوانندۀ مناسبی بگذارد. تا اینکه روز جمعه‌ای ناگهان شنیدیم که آهنگ «مرا ببوس» را خواننده‌ای به‌نام آقای «گلنراقی» با ویولن آقای «یاحقی» و پیانوی «مشیرهمایون» اجرا می‌کند. پدرم متحیر، از من پرسید: شما این شعر و آهنگ را برای کسی خوانده‌اید؟ گفتم نه. بعد معلوم شد «پوران» دختر عمو «حمید» آن‌را در یک مهمانی خصوصی خوانده و صاحب‌خانه، بدون اینکه قصدش را به او بگوید، شعر را می‌گیرد. ولی اینکه چگونه به‌دست مرحوم «گلنراقی» رسیده بی‌خبرم. . .» [صفحۀ ۱۰۴ و ۱۰۵ کتاب قصۀ شمع، خاطرات هنری اسماعیل نواب‌صفا»

گفتیم که فیلم «اتهام» در خرداد ماه سال ۱۳۳۵ به نمایش عمومی در آمد. اما ترانۀ «مرا ببوس» با صدای «پروانه» در آن فیلم، چندان مطرح نشد. اما نوشته‌اند که «آهنگ و شعرش بسیار مورد توجه موسیقی‌دان‌ها، و از آن‌جمله «پرویز یاحقی» قرار گرفت. «پوران وفادار» با اشاره به همین موضوع، در روایت خود از چگونگی اجرای این ترانه با صدای «حسن گلنراقی» می‌گوید:

« . . . حدود یک‌سال بعد از اکران فیلم، این ترانه از رادیو با صدای «گلنراقی» پخش شد. که در واقع به‌نوعی من مسبب آن بودم. وقتی عمو «مجید» ادامۀ آن آهنگ را می‌ساخت، من هم با قطعه‌ها می‌خواندم. و چون خواننده بودم، گاهی آن را اینجا و آنجا هم زمزمه می‌کردم. یک‌روز در یک میهمانی خصوصی که آقای «گلنراقی» هم آنجا حضور داشت، به اصرار دوستان این ترانه را خواندم. آن‌شب چند بار به خواست حاضران این ترانه اجرا شد. «گلنراقی» هم از آن خیلی استقبال کرد.

فردای آن روز، خانم صاحب‌خانه پیش من آمد و به اصرار شعر «مرا ببوس» را خواست. هر چه گفتم که این شعر هنوز جایی خوانده نشده، و من نمی‌توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد، و دلیل آورد که ما که خواننده نیستیم، فقط می‌خواهیم شعر را داشته باشیم. من هم شعر را دادم.

همان جمعه داشتم رادیو گوش می‌دادم که شنیدم مجری رادیو می گوید: ترانه‌ای پخش می‌کنیم، و نام شاعر و آهنگ‌ساز آن را به مسابقه می‌گذاریم. وقتی «گلنراقی» شروع کرد به خواندن، سر جایم خشک شدم. نمی‌دانید چه حالی شدم، چون نمی‌دانستم جواب عمویم را چه بدهم.؟!

بعد از تمام شدن ترانه عمویم زنگ زد و پرسید که تو این کار را به کسی دادی.؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم «گلنراقی» که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه‌ای که در «اطلاعات هفتگی» انجام داده بود، گفت که این ترانه را برادر زاده آقای «وفادار» به من داده است. عمویم خیلی از دستم ناراحت شد و گفت که دیگر هیچ کاری را به من نشان نخواهد داد. . .»

دنبالۀ ماجرا را هم که قبلا نوشته‌ایم و همه می‌دانیم. یک‌سالی است که فیلم «اتهام» اکران شده. شعر و آهنگ آن مورد توجه آهنگ‌سازان، از جمله «پرویز یاحقی» قرار گرفته. «گلنراقی» که مراودت و مجالستی هم با اهل موسیقی دارد، از سر اتفاق، شعر کامل این ترانه را به‌دست آورده. با رفاقتی که از قدیم نیز با «پرویز یاحقی» داشته، قرار می‌گذارند آن را ضبط کنند.

آن ایام مسلما استودیوهای خصوصی ضبط صدا وجود نداشته. تنها امکان موجود، استفاده از تجهیزات فنی استودیوی رادیو تهران در میدان ارک، و نوازندگان آنجا بوده. وجه مشترک «پرویز یاحقی» با «مجید وفادار» البته در نواختن ساز ویلون است و رفت و آمدی که به‌عنوان آهنگ‌ساز به اداره و ساختمان رادیو دارند.

پس عشق آواز خواندن «گلنراقی» و وسوسۀ انجام این تجربه، و علاقۀ «پرویز یاحقی» به این شعر و آهنگ، و شرایط مساعدی که برای استفاده از امکانات استودیو و رادیو داشته، دست به‌دست هم می‌دهند تا ما امروز دو روایت از جلسۀ ضبط این ترانه را بخوانیم و خودمان تشخیص بدهیم که کدامشان درست‌تر است!

یکی این روایت را به نقل از «پرویز خطیبی» که:

«. . . یک روز كه اعضاى اركستر بزرگ رادیو در استودیو شماره ۸ جمع شده بودند و انتظار روح‌الله خالقى را مى‌كشیدند، حسن گلنراقى به دیدار پرویز یاحقى آمد. حسن فرزند یكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استودیو راهنمایى مى‌كنند، در آنجا پرویز یاحقى با ویولن، و یكى از نوازندگان با پیانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند.

پرویز كه چشمش به گلنراقی می‌افتد، می‌گوید: به این آهنگ گوش بده! گلنراقی‌ یكى دو بار به آهنگ گوش می‌دهد و آن را زیر لب زمزمه می‌كند، و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه می‌اندازد و این قطعه را بی‌آنكه كسی متوجه شود، ضبط می‌كند.

گلنراقی به دنبال كار خودش می‌رود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان، سرپرست انتشارات رادیو می‌فرستد. وقتى معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش می‌دهند، تصمیم می‌گیرند كه آن را پخش كنند. . . » [خاطراتی از هنرمندن، پرویز خطیبی، به کوشش فیروزه خطیبی، صفحۀ ۷۷]

و دیگری به نقل از «عباس فروتن» مسئول تنظیم برنامه‌های «شما و رادیو»، و به روایت «اسماعیل نواب‌صفا» که:

«. . . روزی آقای «مهدی سهیلی» که با آقای «گلنراقی» دوست بود، ایشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبی آقای «مجید وفادار» ساخته که شعر آن از آقای «حیدر رقابی» می‌باشد و آقای «گلنراقی» آنرا به‌خوبی اجرا می‌کند، وقتی آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسیار جالبی است و برای پخش در برنامه «شما و رادیو» خیلی تناسب دارد. آقای «وفادار» حضور نداشت. ولی آقایان «مشیرهمایون» و «پرویز یاحقی» حاضر بودند. پس از تمرین، آقای «گلنراقی» همراه با پیانوی «مشیرهمایون»، و ویولن «یاحقی» برای نخستین بار اجرا کرد و روز جمعه از رادیو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. . . » [قصۀ شمع، خاطرات هنری اسماعیل نواب صفا، صفحۀ ۱۰۵]

«حسن گلنراقی» در پایان عمر خود، گرفتار بیماری فراموشى [آلزایمر] و تومور مغزى شد، و به‌رغم تلاش پزشكان، در مهر ماه سال ۱۳۷۲ در تهران درگذشت و در گورستان قدیمی «امامزاده طاهر» واقع در «مهرشهر کرج» به خاک سپرده شد.

«گلنراقى» نیز مانند «حیدر رقابی» سرایندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، هرگز ازدواج نكرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدایی او در ابتدای خیابان «بهار شیراز» منشعب از میدان «هفتم تیر»، به صورت موقوفه در اختیار آسایشگاه معلولین و سالمندان كهریزک قرار گرفت.

دست من کمترین که راوی این حکایت باشم البته کوتاه و خود به اینجای دوری پرت افتاده‌ام، چه خوب می‌شد اما اگر آنها که دستشان می‌رسد و نزدیک هستند، در فرصتی ـ نه آنهمه که زیاد هم دیر بشود ـ روایت این ترانه را از استاد «پرویز یاحقی» که عمرشان به عزت دراز باد هم می‌پرسیدند و می‌نوشتند، تا آیندگان و آنها که پس  از ما آیند، شناسنامۀ این ترانۀ یادگار را مخدوش نبینند و نخوانند.

«مرا ببوس» از دیروز تا امروز و همیشه، ترانۀ زندان و اعدام و پیشواز مرگ بوده و هست. و با این‌همه، سرودی از جنس امید و روحیه و مقاومت. سرودی از همدلی با هم‌پیمان‌ها و با آنها در دل توفان رفتن‌ها.

* * *
بازگشت به فهرست مطالب «تاریخچهٔ ترانهٔ مرا ببوس»

* * *

error: Content is protected !!