دکتر «معین افشار» اولین سرپرست برنامهٔ کودک رادیو ایران
پیش درآمد:
سالها پیش، فیلمی میدیدم با بازی «جری لوئیس»، بهنام «کشتی رو به باد ندی!».
حکایت گروهانی نظامی از نیروی دریایی بود که با ناوی عظیمالجثه و جنگی، ضمن انجام ماموریتی، جایی در اسکلهای لنگر میاندازند. گروهان به ترتیب درجه و سلسله مراتب نظامی، کنار هم به صف میایستند. همه خسته از هفتهها روی آب بودن و در عجلۀ اینکه هرچه زودتر خود را به شهر بندری برسانند و دلی از عزا و تنی از کوفتگی درآورند.
فرمانده که اولین فرد از سر صف است، سلامی نظامی میدهد و در چند جملۀ کوتاه، مقطع و نظامی! مسئولیت فرماندهی و سرپرستی ناو را به معاون خود واگذار میکند و از کشتی خارج میشود. از خم اسکله نگذشته، معاون فرمانده، به همین شکل و شیوه، ضمن انجام سلامی نظامی، مسئولیت نگهداری از کشتی را به بغلدستی خود که یک درجۀ نظامی از او پایینتر است میسپارد و ناو را ترک میکند. و همینطور این به بغلدستی، و آن به بغلدستی خود. . . تا آخر صف که دو نفر بیشتر باقی نمیماند. سرجوخهای، و سربازی که همانا «جری لوئیس» باشد.
سرجوخه اما آن سلام نظامی را هم بهجا نمیآورد، سر زبانی، سرباز را میگوید که تا او برمیگردد، حواسش به کشتی باشد و میزند به چاک!
روی عرشه، زیر آسمان خدا، میماند یک سرباز دست و پا چلفتی و چلمن و یک ناو جنگی نیروی دریایی آمریکا!
حالا سرتان را درد نیاورم که چه اتفاقاتی میافتد که بالاخره این کشتی با همۀ عظمتش ناپدید میشود. منظورم از اینهمه، آن صحنه از فیلم است که سرباز را که بههیچوجه یادش نمیآید کجا و چطور کشتی را گم کرده! میسپارند دست خانم روانکاوی که استخدام ارتش آمریکاست و در کار خود خبره و زبده. تا بلکه شاید از طریق خواب مصنوعی و هیپنوتیزم بتواند واقعیت مربوط به مفقود شدن کشتی جنگی را از زیر زبان او بیرون بکشد.
در صحنهای، خانم روانکاو میخواهد که سرباز در حالتی آسوده دراز بکشد و بگذارد تا در زمان و خاطرههایش تا آنجا که ممکن است به عقب برگردد. سرباز چنین میکند.
راونکاو هر از گاه جویا میشود که او حالا در کجای زمان گذشتهاش است؟ آنچه که سرباز گزارش میدهد، مربوط به همین روزهای اخیر و یکی دو هفتۀ قبل است.
خانم روانکاو روی او متمرکز میشود و میگوید که قصدش این است که او خیلی به عقب برگردد. به خیلی خیلی عقب!
سرباز که همان «جری لوئیس» باشد. لحظهای بعد در خوابی عمیق، ناگهان به گریه میافتد: «کشتی. کشتیام»
خانم روانکاو خوشحال و خوشنود، تیز میپرد که: «خب، خب! کشتی چی؟ چی شد؟» که فیلم کات میشود به «جری لوئیس» با همان قد و قواره، زورچپان نشسته توی وان مخصوص شستشوی بچهها و از کشتی کاغذی کوچکی که روی آب خیس خورده، ناراحت و گریان که: «مامان! کشتیام غرق شد». خانم راونکاو در خودش وا میرود: «نه دیگه اونقدر عقب. منظورم این نبود که اینهمه دیگه عقب بری». . .
حالا حکایت ماست که در این رجوع و رجعتهایی که به گذاشته و گذشتههایمان داریم، آنقدر عقب رفتهام که سر از دوران «برنامۀ کودک رادیو ایران» در آوردهام و خاطرۀ ترانههایی که آنزمانها و فقط در آن برنامه میشنیدیم.
* * *
یادی از برنامهٔ کودک رادیو ایران (صُبحی مُهتدی)
یادی از برنامهٔ کودک رادیو ایران (تاریخچه و چند ترانه)
* * *