شهریار: صدای شاعر (کانون پرورش فکری)

شعرهای شهریار

شعرهای شهریار (با صدای شاعر)
موسیقی متن:   کریم گوگردچی
طراح و نقاش: ابراهیم حقیقی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۵۲

ادامه خواندن شهریار: صدای شاعر (کانون پرورش فکری)

عهدیه: کار گل زار شود

عهدیه کار گل زار شود

یاد شهیار (کار گل زار شود)
شعر: محمدحسین شهریار
آهنگ: سرور پاکستانی
خواننده: عهدیه

کار گُل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گُل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه‌سر ای دل به سر کار آئی

ای بُت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته‌ام هرچه به پیکار آئی

روز روشن به‌خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئی

سایه و روشن مهتاب چنانم آشفت
که تو از هر در و دیوار پدیدار آئی

چشم دارم که تو با نرگس خواب‌آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی

خرمن طاعت مسجد رود آن روز به باد
که تو از میکده با آتش رخسار آئی

راستی رشته‌ی تسبیح گُسستن دارد
چون تو ترسا بچه با حلقه‌ی زنار آئی

مرده‌ها زنده کُنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی

عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک‌ شب به پرستاری بیمار آئی

ای که اندیشه‌ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کُن که گرفتار آئی

با من این رفته قضا ای دل آزرده‌ی من
که تو آززده‌ی یاران دل‌آزار آئی

با چنین دلکشی ‌ای خاطره‌ی یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی

لاله از خاک جوانان به‌درآمد که تو هم
شهریارا به سر تُربت شهیار آئی

محمدحسین شهریار

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *

عهدیه:‌ مرا ندیده برفتی

عهدیه مرا ندیده برفتی

فغان دل (مرا ندیده برفتی)
شعر: محمدحسین شهریار
آهنگ: سرور پاکستانی
خواننده: عهدیه

مرا ندیده برفتی، ندیده‌ام بگرفتی
برو برو که گرفتارِ خود ندیده برفتی

بیا که با همه دوری، دل از تو وا نگرفتم
برو که با همه یاری مرا ندیده گرفتی

به عرش رفت فغانم چو رفتن تو شنُفتم
تو فارغی که برفتی، فغان من نشنُفتی

به دوستیِ تو نازم که از دیارِ محبت
غریب‌وار سفر کردی و به دوست نگفتی

چرا به یاد تو ای گُل چو عندلیب ننالم
که در بهار جوانی به کامِ دل نشکُفتی

زخسته جانیت ای چشمِ خون‌گریسته پیداست
که از فغانِ دلم دوش تا به صبح نخُفتی

گناه طالع  من بود، رو نهفتنت از من
ولی تو راز دل از رازدارِ خویش نهُفتی

تو شهریار، به سر ریز خاک کوی ندامت
که او برفت و تو خاکِ رهش به دیده نرُفتی

محمدحسین شهریار

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *

error: Content is protected !!