سرو و بید
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: پرویز یاحقی
خواننده: مرضیه
سروی و بیدی، بر لب جویی، گرم سخن بودند
بی خبر از خود، هر چه تو گویی، چون دل من بودند
سروِ خود آرا، مست و طربزا، بر سر ناز آمد
بیدِ کُهن را، دید و بگفتا: «کز تو چه باز آمد!؟
من که تو بینی، سرکِش و سبزم
شاهدِ گلشنِ ایجادم
مستِ غرورم و آزادم من.
کرده به قامت، شور قیامت
پیکر خُرم و آزادم
غرق سُرورم و دلشادم من.
آسیبِ خزان هرگز کِی برگ و بَرَم ریزد
گر برف زمستانها یکجا به سَرَم ریزد.»
چون پیری که دهد پندی، به سخن بید آمد:
«منِ آشفتهسر، ای جوان، جهاندیدهام
ز من بِشنو که دلسردی خزان دیدهام
ز گشت زمان چه دانی؟
تو را هرگز کسی سایهای نبیند به بَر
که بُگذارد خَسی یا گُلی در آن سایه، سر
چه حاصل ز سرگرانی؟
اگر افتادهحالم
وگر بشکستهبالم
همین بس مرا
که هر کس مرا
بخواند به سایِبانی
* * *