دکتر باستانی پاریزی: استادی تمام، فرزانه‌ای بی‌ادعا

محمد ابراهیم باستانی پاریزی

دکتر باستانی پاریزی از جمله فرزانگان بی‌ادعا، و در تدریس و پژوهش استادی تمام بود. در اهمیت آثار و کارهای ماندگاری که از او به یادگار مانده است یکی هم این‌که با قلمی روان در نگارش و زبانی همه‌فهم در روایت توانست «تاریخ»‌ را میان تودهٔ مردم آورد. باستانی پاریزی در سرودن شعر هم صاحب ذوق بود. از جمله سروده‌هایش غزلی که بعدها در یکی از مجموعه برنامه‌های گلهای رنگارنگ با صدای غلامحسین بنان و ویلون مهدی خالدی اجرا شد. حسن اتفاق این‌که استاد این غزل را با صدای خود در یکی از برنامه‌های بزم شاعران در رادیو ایران خوانده بود. این برنامه را مهدی سهیلی تهیه و اجرا می‌کرد. در جعبه موسیقی این صفحه آن بخش از برنامهٔ بزم شاعران و آواز بنان را بشنوید. یاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی شاد و گرامی‌باد.

یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل می‌ریخت
سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آهسته صبا گل می‌ریخت
خاطرت هست که آنشب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می‌ریخت
نسترن خم شده لعل لب تو می‌بوسید
خضر، گویی به لب آب بقا گل می‌ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می‌زدم دست بدان زلف دو تا، گل می‌ریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می‌ریخت
گیتی آنشب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل می‌ریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که به‌ پای من و تو از همه جا گل می‌ریخت

* * *

حبیب‌الله بدیعی نغمه‌پرداز ترانه‌های ماندگار

حبیب الله بدیعی

در جمع آهنگ‌سازانی که ساز تخصصی‌شان ویلون است «مهدی خالدی»، «علی تجویدی»،‌ «حبیب‌الله بدیعی»، «پرویز یاحقی» و «همایون خُرم» را «پنج سوار سرنوشت موسیقی ایران» می‌نامندند.

ادامه خواندن حبیب‌الله بدیعی نغمه‌پرداز ترانه‌های ماندگار

کیومرث پوراحمد: عشق ممنوع (کودکی نیمه‌تمام)

کیومرث پور احمد

صدا: راوی حکایت باقی
اجرا: پنجشبنه ۱۳ آذر ۱۳۸۲

خانوادۀ صباحی که قوم و خویش پدر بودند روز سوم عید از شیراز رسیدند اصفهان و دیدارها تازه شد. آن‌ها تا سیزده فروردین مهمان ما بودند. آقای صباحی با پدر، طوبی خانم ـ همسر صباحی ـ با مادر و دو پسر بزرگ صباحی با برادرها، هر کدام جفت خود را پیدا کرده بودند و سرگرمی‌های خود را داشتند. گلچهره دختر آقای صباحی مانده بود بین من و خواهرم. گلچهره ده ساله بود، من یازده ساله، خواهرم نه ساله. گلچهره کلاس چهارم بود. من کلاس پنجم، خواهرم کلاس سوم. .

* * *
از «کیومرث پوراحمد» در سایت «راوی حکایت باقی»

* * *

ویژه‌نامه‌ی نوروز

نوروز پیروز

مجموعه‌ای از ترانه‌های خاطره‌انگیز بهاری ـ نوروزی با صدای خوانندگان مختلف و مطالب خواندنی به شکل شنیداری با موضوع بهار و نوروز که در این سایت منتشر شده است.

ادامه خواندن ویژه‌نامه‌ی نوروز

احمد شاملو (صدای شاعر) مرگ وارتان [نازلی]

احمد شاملو نازلی

بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.

ادامه خواندن احمد شاملو (صدای شاعر) مرگ وارتان [نازلی]

شکوفه می‌رقصد از باد بهاری (نگاهنگ)

ویگن رقص شکوفه

شکوفه می‌رقصد از باد بهاری

شکوفه می‌رقصد از باد بهاری
شده سر تا سرِ دشت سبز و گُلناری
شکوفه‌های بی‌قرار، روزِ آفتابی
به صبا بوسه دهند با لبِ سُرخابی
ای شکوفه خنده‌ی تو جلوه‌ها دارد
آن روی زیبا نظری سوی ما دارد

دلداده بُلبُل دارد سخن‌ها
آراید از ساز و سخن بزم چمن‌ها
پروانه در بزم طرب آمده تنها
بادِ بهاری با بی‌قراری
شکوفه پَرپَر کُند و لاله پریشان
به هر طرف دستِ صبا گشته گُل افشان

شکوفه می‌رقصد از باد بهاری
شده سر تا سرِ دشت سبز و گُلناری
عطر جانپرور گُل می‌برد هوشم
نغمه‌ی مُرغِ چمن کرده خاموشم
ای شکوفه خنده‌ی تو جلوه‌ها دارد
آن روی زیبا نظری سوی ما دارد

* * *

خاطره‌ی سفره‌ی عید مادر (هوشنگ حسامی)

سفره هفت سین

. . . و سال را همچنین با یاد عزیزانی که جایشان خالی، اما گرمی حضورشان در یاد و خاطرات ما زنده و روشن است به پایان می‌بریم. یاد آن‌هایی که دوست‌ می‌داریم و داشتیم‌شان و امروز کنارمان نیستند؛ گرامی.

« . . . دیگر بچه‌ها را نمی‌دانم. ولی من حالا چند سالی است که به یاد مادر، گل سرخی را کنار کاسۀ ماهی‌های سرخ می‌گذارم و وقتی سال تحویل می‌شود گل را می‌بوسم. و عجیب است که بوی مادر می‌دهد.»

* * *

احمد شاملو: من و تو،‌ درخت و بارون (مجموعه ترانه‌ها)

احمد شاملو من و تو درخت و بارون

به زبان محاوره و شکسته‌نویسی «احمد شاملو» را در شعر، بیشتر با سروده‌هایی چون «پریا» و «قصه‌ی دخترای ننه دریا» به‌یاد داریم. خود او در این باره گفته است:

ادامه خواندن احمد شاملو: من و تو،‌ درخت و بارون (مجموعه ترانه‌ها)

عید یعنی: زندگی (وبلاگخوانی ـ دلتنگستان)

ماهی قرمز عید

«اینجا عید، هم گران است؛ هم نایاب است. جنس‌ش هم مرغوب نیست. نه طعم دارد؛ نه رنگ و نه بوی سر پل تجریش را می‌دهد. یادم باشد این بار که به خانه آمدم مقداری عید بیاورم؛ برای زندگی لازم است. عید، یعنی زندگی.»

وب‌گردهای قدیمی حتما وبلاگ «دلتنگستان» را به‌یاد دارند. در سال‌های پیش از پیدایش «فیسبوک»، دوران خوشی که وبلاگستان اینچنین متروک و خالی از سکنه نشده بود، درست ده سال پیش (مارس ۲۰۰۴) این بهاریهٔ کوتاه در آن منتشر شد. حدیث نفس بود و حرف و سوز دل خیلی‌ها از جمله من که راوی حکایت باقی باشم. آن مطلب را در همان‌سال گفتاری کردم و ماند تا امروز که در آستانهٔ نوروز دوباره آن را شنیدم و انگار همین دیروز بود و حرف و حسرت هنوز من و شاید خیلی‌های دیگر.

* * *

از وبلاگ «دلتنگستان»: آمریکار

* * *

فریدون مشیری: بوی باران،‌ بوی سبزه، بوی خاک

فریدون مشیری بوی باران بوی سبزه بوی خاک

با این‌که «فریدون مشیری» این شعر را برای خوانده شدن به‌شکل ترانه نسروده بود ولی چنان مورد پسند اهل موسیقی واقع شد که بعدها چند اجرای متفاوت با صدای خوانندگان مختلف از آن ساخته و اجرا شد. اگر شما هم نمونه‌هایی دیگری سراغ دارید، بفرستید تا به این مجموعه اضافه شود.

ادامه خواندن فریدون مشیری: بوی باران،‌ بوی سبزه، بوی خاک

error: Content is protected !!