دختر فراشباشی
شعر: محلی
خواننده: [اسماعیل] ستار زاده
سیاهی چشم تو را کفتر نداره
کیه که عشق تو را بر سر نداره
همون سینه بلوری که تو داری
غزالهای کوه چهلدختر نداره
عزیزم برگ بیدی، برگ بیدی
از اون چشمای سیات دارم امیدی
بیا ای بیوفا با ما وفا کُن
اگر ترکت کنم لعنت به ما کُن
اگر ترکت کنم از بیوفایی
بکش خنجر سرم از تن جدا کن
دختر فراش باشی، با پیرهنای خِشخِشی
عشوه و ناز میفروشی، عاشقتو میکُشی
اگر تو لطفی میکردی چه میشد
از اون حسن جمالت کم نمیشد
اگر تو لطفی میکردی به عاشق
به فردای قیامت گُم نمیشد
دختر فراش باشی، با پیرهنای خِشخِشی
عشوه و ناز میفروشی، عاشقتو میکُشی
اگر از در زنی مو از بام آیم
اگر هر دم زنی مو هر شام آیم
دو پایم را ببُرّن تا به زانو
به سینهخیز بیایم، مو بیوفایم
دختر فراش باشی، با پیرهنای خِشخِشی
عشوه و ناز میفروشی، عاشقتو میکُشی
* * *