خاطرات
شعر: تورج نگهبان
آهنگ: [حبیبالله] بدیعی
خواننده: مرضیه
روزگاری ای آشِنای من،
همزبان من بودی شب همه شب
دلفریب من، بیوفای من،
مهربان من بودی شب همه شب
گذشتهها رفت و دگر نمیآید
کو آن یاریها، مهر و دلداریها
که جانم بیاساید
گذشتهها رفت و دگر نمیآید
زین پس زاریها، شبها بیداریها
غمی بر دل افزاید
مستی و بیخبری، به کُجا به کُجا شد!؟
بیخبر از تو کنون، دلِ خسته چرا شد!؟
زان همه بُگذشتهی ما
خاطرهای مانده بهجا
صحبت و مستی کو!؟
لذتِ هستی کو!؟
کجا شد قرارم!؟
دریغا، بهارم کو!؟
جز تو که چون جانی، شمع شبستانی
نگاری که دل را به دستش سپارم، کو!؟
خاطرهی تو بهجا بُوَد این شبها
بیتو دگر منم و غم تو تنها
شراب آرزوها، ای شب به ساغرم کو!؟
نگاه گرم و گویا امشب برابرم کو
دگر چه میخواهم من
چو کِشیدهای از بَرِ مَن دامن
* * *