بوسهی شیرین
شعر: رهی معیری
آهنگ: جواد بدیعزاده
خواننده: جواد بدیعزاده
ای بُتِ مهوش، دلبر و دلکش
بیتو نخواهم زندگانی
رهزن ایمانی، فتنهی دورانی
آفت دین و دلم، دل و دین به نگاهی بُردی
چه نرگس فتّانی، دل برد از من با آسانی
توان و تاب و صبر و هوشم بُرد آنی
مست و خرابم از آن بادهی چشمانت
قلب مرا خَستی از ناوک مژگانت
به غمزهای کُشتی مشتاقان را
به خون بیاغشتی بیتابان را
بس کُن دیگر قربانی
چو دلم بردی بده کامم
زان دو لب شیرین بر من بخشا جانی
بوسهی شیرینم ده زان لب خندانت
کُن ز وفا سیرم، زان چشمهی حیوانت
خوبان جسمو تو همه جانی، روح و روانی
با این زیبایی، کی بود انسانی
چو زدی آتش بر جانم، به فلک شد افغانم
کِشم از دل آه سوزان که شکستی پیمانم
جان و تن و سر جای زر
ای دلبر، مه پیکر، سیمینبر
به مژدهی وصلت میدهم رایگانی
چه خطا از من دیدی که به زودی رنجیدی
چه خلاف از من سر زد که رُخ از من پوشیدی
چه بگویم دل چون شد، ز فراغت پُر خون شد
ز وفا رحمی بر دل من
کی دانستم تو بیوفایی، دلم ربایی، کُنی جدایی
شکستی عهدم، چه بد پیمانی
حذر کن از آهم، تا بتوانی
چارهی دردم دانی
* * *