مهدی اخوان‌ثالث در پست و بُلند زندگی

مهدی اخوان‌ثالث (م. امید) یکی از چند نام ماندگار در شعر و ادبیات معاصر است. در کارنامهٔ هنری او، از سرودن غزل در سبک کلاسیک ، نقد و پژوهش، نویسندگی و اجرای برنامه‌های ادبی در رادیو، تا نگارش داستان برای نوجوانان دیده می‌شود، اما بیشتر با شعرهایی که به شیوهٔ نیمایی سروده شناخته شده است.

نام خانوادگی «اخوان‌ثالث» از آنجا آمد که پدر او همراه با دو برادر خود از یزد به مشهد کوچ کردند. هر سه برادر آشنا به خواص گیاهان و دستی در طب سنتی، و صاحب دکان عطاری مشهوری در آن ولایت که به شکل خانوادگی اداره می‌شد.

دخترعمو ـ پسرعمو
مهدی اخوان‌ثالث در ۲۲ سالگی با دخترعمویش پیمان زندگی می‌بندد. ایران (خدیجه) اخوان‌ثالث، همسر او در مصاحبه‌ای با شهین حنانه که در کتاب پشت دریچه‌ها به‌چاپ رسیده است در پاسخ چگونگی آشنایی‌شان با هم می‌گوید: «قبل از ازدواج مثل خیلی از دختر عمو، پسر عموها با هم فامیل بودیم و یکدیگر را می‌شناختیم سال ۱۳۲۹ عقد بود و سال ۱۳۳۱ هم شروع زندگی مشترک.» [۱]

از بستن پیمان تا شروع یپوند (سال ۱۳۳۰) اولین دفتر شعر مهدی اخوان‌ثالث با نام ارغنون منتشر می‌شود. ایران‌خانم در همان مصاحبه می‌گوید: «می‌دانستم اهل ذوق و هنرمندان روحی حساس دارند و همان‌موقع به سختی زندگی با ایشان آگاه بودم. حالا پس از گذشت سال‌ها زندگی آگاهی‌ام حتی بیشتر هم شده است. چون همه مشکلات را یکی یکی تجربه کرده‌ام و به‌چشم خود شاهد بوده‌ام. خیلی‌ها فکر می‌کنند دارند صبوری، فداکاری یا مثلا وفاداری به‌خرج می‌دهند؛ اما در واقع این‌طور نیست. همهٔ این‌ها در حد عاقلانه‌اش خوب است.»

تشخیص پیشوا!
هنوز دو سالی از شروع زندگی مشترک اخوان و عموزاده‌اش ایران خانم نگذشته که کار شاعر  به زندان حکومتی می‌افتد. مأموران فرمانداری نظامی در جستجوهایشان برای شناسایی سراینده‌ٔ ابیات هجوآمیز بی‌امضایی که در بعضی از نشریات آن روگار به‌چاپ می‌رسد به نیمایوشیج متوسل می‌شوند که خود شیوه‌ی تازه‌ای در سرودن شعر را پایه‌گذاری کرده و به سبک و سیاق شاعران نیمایی آشناست. قرعه‌ٔ تشخیصِ نیما به‌نام مهدی اخوان‌ثالث می‌افتد. بر پایه‌ی همین گمان، شاعر جوان بازداشت و زندانی می‌شود. مصراع معروف «مرا «لو» پیشوای شعر نو داد» از اخوان‌ثالث اشاره به آن ماجرا دارد.

داغ لاله
از مشکلاتی که ایران‌خانم اشاره به تجربهٔ یک به یک آن‌ها دارد یکی هم همین ماجرای زندانی شدن شاعر، و همزمانی آن با دوران بارداری او و تولد اولین فرزندشان «لاله» است. می‌گوید: «من حامله بودم که او [مهدی اخوان‌ثالث] را گرفتند. پانزده روز در زندان بود. بعد که آزاد شد دوباره آمدند و بُردندش. لاله را هشت ماهه حامله بودم. برای زایمان به مشهد رفته بودم پیش اقوامم، خبر دستگیری او را بعد از زایمان به من گفتند. وقتی آزاد شد دخترمان یازده ماهه بود.»

قصهٔ قصاب‌کُش
مهدی اخوان‌ثالث اما حبس و زندان را یک‌بار دیگر تجربه می‌کند. این‌بار اما اتهام او سیاسی نبود و شاکی خصوصی داشت. شکایت‌کننده صاحبِ خانه‌ای‌ست که او مستاجرش بود. شغل مردِ صاحبخانه قصابی است و از این بابت در اشاره به آن ماجرا معمولا با عنوان قصه‌ٔ قصاب‌کُش یاد می‌شود.

تنها اشارهٔ سربسته به آن واقعه شاید در نوشتاری‌ست که ابراهیم گلستان در یادنامهٔ مهدی اخوان‌ثالث نوشته است:

«در این میان قصه‌ای که خودش قصه‌ٔ قصاب‌کُش می‌خواند پیش آمد. مردی به دادگستری از دست او شکایت بُرد. ـ دست!؟ ـ چرخ دادگستری آهسته به راه افتاد. تا اینکه با تمامی کوشش‌ها که این شکایت را بمالانند، کار محاکمه شروع شد. در دادگاه شاعر به جای یک انکار (کاری که آسان میسر بود؛ چون ابزار جُرم در این‌جور موردها کمتر در دادگاه نشان‌دادنی هستند)، حمله بُرد بر محدودیت‌های آزادی و انواع مالکیت‌ها و چیزهایی که موجودیت قضاوت و قانون و دادگاه مطلقا به آن‌ها بستگی دارد. قاضی اول کوشیده بود که جدی نگیرد و او را از خر شیطان بیاورد پایین، اما شاعر دور برداشته بود، تا حدی که قاضی عاجز شد و او را محکوم کرد به زندان. به حداقل ممکنِ زندان.» [۲]

مهدی اخوان‌ثالث خود نیز در سروده‌ای بلند با عنوانِ «من این پاییز در زندان» اشاره‌ای ظریف به آن ماجرا دارد؛ و چنانکه برمی‌آید در مقایسهٔ جُرم خود با جُرم دیگر زندانیان و هم‌بندانش چندان هم از کردهٔ خویش پشیمان نیست.

شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
که شیرین‌تر ز هر کس، ماجرای دیگری دارم
اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خواب‌های دیگری دارم
من این زندان به جرم ِ مرد بودن می‌کشم، ای عشق
خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم [۳]

گفتن از رنجیدگی‌ها
اینکه در ایام زندانی بودن شاعر، روزگار و معاش ایران‌خانم ـ همسر او ـ چگونه بوده و چطور می‌گذشته را نمی‌دانیم. پیداست که با قطع حقوق کارمندی اخوان‌ثالث و بدنامی او در ماجرای مرد قصاب، آسان و به سامان نبوده؛ ولی در تنها مصاحبه‌ای که با او در دست است رد رنجش‌های عاطفی را در پاسخ سربسته‌‌اش بر پرسش «آیا هرگز از او [مهدی اخوان‌ثالث] رنجیده‌اید؟» می‌بینیم.

می‌گوید: «رنجش‌ها و کدورت‌ها در یک کلام احساس دوری‌کردن‌هاست. از پیش آمدنِ چنین ناخوشایندهایی نمی‌توان به‌طور کلی جلوگیری کرد. اینگونه مسائل گفتنش علاوه بر اینکه فایده‌ای ندارد، چندان صورت خوشی هم پیدا نمی‌کند . . .» [۱]

در بَرِ مادر بُزرگ!
از ایران‌خانم، همسر مهدی اخوان‌ثالث، در رسانه‌ها اسم و تصویری آنچنان که باید وجود ندارد. در گفت‌وگوها و نوشته‌های شاعر نیز حضور چندانی از او ـ حتی به اشاره ـ نمی‌بینیم. مگر در قطعه‌ای به نام پدر بزرگ شدن.

پدر بزرگ شدم،‌ دخترم پسر زائید
خجسته‌بادا گفتم، که این بباید گفت
زنم، که او هم مادر بزرگ شد، نوه را
به‌بر گرفت و ببوسید و شاد گشت و شکفت
فرا رسید چو شب، گفتم: ای خدا چکنم؟
زنم «چه گفتی؟» پرسید و پاسخی نشنفت
پدر بزرگ شدن خود به‌خود ندارد عیب
چگونه در برِ مادر بزرگ باید خفت؟! [۴]

خودکشی اخوان‌ثالث!
در خاطرات دوستان و شاعران هم‌دورهٔ اخوان‌ثالث در اینجا و آنجا اما خاطره‌ای از ایران‌خانم و مشکلات او بازگو شده است. نمونه‌ای از سختی‌های زندگی با هنرمندی که روح حساس دارد و ایران‌خانم در مصاحبه‌ٔ خود به آن اشاره داشت را در خاطرات شفاهی محمدعلی سپانلو می‌خوانیم:

«یک‌بار در سال‌ ۶۴ [مهدی اخوان‌ثالث] به من تلفن کرد و گفت بیا خانهٔ ما کارت دارم. رفتم و دیدم وضع بدی است. نشسته بود، کتاب‌هایش نیمه‌باز دور و برش؛ گاهی حاشیه‌ای یا بیتی می‌نوشت و گاهی تار می‌زد. یک غزل هم خواند و بعد شروع کرد به وصیت کردن. من متوجه شدم که می‌خواهد خودکشی کند. مساله این بود که او با زنش دعوا کرده بود، بعد می‌خوابد و در خوابِ کابوس‌مانندی، آن‌ها از خانه می‌روند. رفته بودند میهمانی و او فکر می‌کند که ترکش کرده‌اند. بنابراین تصمیم می‌گیرد خودکشی کند. بعد فکر می‌کند به چه کسی باید حرف‌هایش را بگوید، و من را انتخاب می‌کند. بهرحال، شروع کرد به خواندن شعر عاشقانه‌ای برای زنش که با او بدرفتاری کرده بود. به آواز هم می‌خواند. «کندوی خود گم کرده‌ام، از باد سرد آزرده‌ام». در همین حال و اوضاع بود که در خانه باز شد و سر و صدایی شنیدیم. همسر و بچه‌هایش از میهمانی برگشته‌ بودند به خانه. اخوان دوباره جان گرفت و شروع کرد به داد و بیداد و بازخواست کردن!» [۵]

به کردار پرستاری سیه‌پوشیده پیشاپیش
مهدی اخوان‌ثالث در طول عمر ۶۲ سالهٔ خود فقط یک‌بار به خارج از ایران سفر کرد. چند ماهی پیش از درگذشتش و به دعوت خانهٔ فرهنگ آلمان. میزبانان که از بیماری قند خون (دیابت) و رنجوری شاعر آگاهی داشتند در دعوت‌نامهٔ خود همچنین خواستار همراهی همسر او ایران‌خانم نیز بودند. همدم و همپای زندگی و شاید بهترین پرستار او در سفرهایش به شش کشور مختلف در پهنهٔ اروپا.

در گزارش‌هایی که بعدا از این سفر چند ماه و آن ده برنامهٔ شعرخوانی او در مطبوعات فارسی‌زبان چاپ و منتشر شد، نام و تصویری از ایران‌خانم اخوان‌ثالث نمی‌بینیم. مگر باز به اشاره‌ای در نوشتار بلند ابراهیم گلستان که در یادنامهٔ اخوان‌ثالث نوشت و در دو شماره از ماهنامهٔ دنیای سخن چاپ شد.

می‌نویسد: «روادید آمدن به انگستان دشوار داده می‌شد. از دانشگاه آکسفورد اقدام شد، به او دادند. آمد. و من به آن ستونِ استوار زندگانیش ـ زنش، «ایران» که با او بود ـ و یقین دارم تنتش بی او کمتر دوام می‌آورد بیشتر آشنا شدم. . . [در شادنوشی‌هایش اخوان] با لهجهٔ خراسانی [رو به همسر خود] می‌پرسید: «ایران، این برای من خوب است؟» ایران‌خانم می‌گفت: «نه» و اخوان سر می‌کشید تا ته. و ما جز خنده چاره‌ای نداشتیم.» [۲]

ایران‌خانم، در شب‌های شعرخوانی اخوان در ده شهر اروپایی همراه و پرستار او بود. بانویی که چه بسا بستر سرودن بسیاری از اشعار ماندگار اخوان‌ثالث، از همدلی و صبوری او در همراهی‌اش با پست و بلند زندگی مشترکی که با شاعر داشت فراهم بود. آن‌گونه که اخوان‌ثالث خود سروده است:
ای تکیه‌گاه و پناهِ
زیباترین لحظه‌های
پُر عصمت و پُرشکوهِ
تنهایی و خلوت من.
. . .

مهدی اخوان‌ثالث چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در کنار همسر و فرزندانش: لولی، توس، زردشت و مزدک در تهران درگذشت.

منابع:
۱ ـ پشت دریچه‌ها (گفت‌وگو با همسران هنرمندان) شهین حنانه، صفحه ۲۹ تا ۳۶
۲ ـ ویژه‌نامهٔ اخوان، ماهنامهٔ دنیای سخن شمارهٔ ۳۵ و ۳۴، مهرماه و آبان ۱۳۶۹
۳ ـ در حیاط کوچک پاییز در زندان، چاپ چهارم، صفحهٔ‌ ۱۹
۴ ـ تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، صفحهٔ ۲۷۴
۵ ـ بُن‌بست‌ها و شاهراه، محمدعلی سپانلو، صفحهٔ ۲۹۳ و ۲۹۴

* * *

error: Content is protected !!