بهانه
ای عشق همه بهانه از توست
من خامُشم، این ترانه از توست
«یه وقتهایی هست که آدم نمیدونه چه مرگشه واقعاً. خیلی چیز عجیب و غریبیه. یه زمانی شما علت مشخصی برای گریه دارین؛ از یکی جدا افتادین، مصیبتی بهتون رو کرده، ولی یک وقتی شما ظاهراً چیزیتون نیست ولی در واقع هست ولی شما نمیدونین چیه. «گریهٔ بیبهانه» همین حالتِ گُمیه که آدم گاهی وقتها در خودش حس میکنه؛ حالا یک مرتبه اجداد در آدم زنده میشن و این حالتو در آدم بهوجود میآرن. . . بههرحال یک دردی که مال خودتون نیست. . . شاید موروثیه؛ از جای دیگه اومده. . . خیلی بد حالتیه؛ آدم نمیدونه چی کار بکنه.»
پیر پرنیاناندیش، در صحبت سایه (جلد دوم) انتشارات سخن ـ تهران، چاپ اول ۱۳۹۱، صفحهٔ ۷۵۲
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگِ بلندِ صبحگاهی
وین زمزمهٔ شبانه از توست
من اندُهِ خویش را ندانم
این گریهٔ بیبهانه از توست
ای آتشِ جانِ پاکبازان
در خرمنِ من زبانه از توست
افسون شدهٔ تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کِشتیِ مرا چه بیم دریا؟
توفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی وگر نه، غم نیست
مست از تو، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیشِ چشمت؟
کاین مستیِ شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازهٔ جاودانه از توست
چون «سایه» مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
* * *
یادنامهی «هوشنگ ابتهاج» (سایه)
* * *