در معرفی این حماسهسرای مشهور ایرانی که شهره در جهان نیز هست گمانم چیزی بیشتر از آنچه که همگان میدانند و شما نیز میدانید نتوان نوشت. نامش «ابوالقاسم» بود و در روستای «باژ» از توابع «توس» بهدنیا آمد و سوابقی از ایندست.
در شناساندن اثر او «شاهنامه»، و از اهمیتی که این کتاب در بازیافت زبان پارسی در فرهنگ ایرانی و جایگاهی که در کنار آثاری چون «ایلیاد» و «ادیسه»ی «هومر» در تاریخ ادبیات جهان دارد هم بسیار نوشتهاند. پس در این باره نیز اگر من و دیگران کم و بیش، ولی شما حتما که بهتر و بیشتر میدانید.
ولی آنچه که شاید کمتر کسی از آن خبر داشته یا بهتر است بگویم: به آن توجه کرده باشد نکتهای است که زندهیاد استاد «محمدجعفر محجوب» در کلاسهای شرح و تفسیر شاهنامه به آن اشاره میکرد؛ و آنهم اینکه:
«. . . فردوسی خود بارها در کتابش یاد میکند که این کتاب، شصتهزار بیت دارد. (ز ابیات غرا، دو ره سیهزار ـ سخنهای شایستهی غمگسار) و شاعر در حدود سیوپنج سال از عمر خود را صرف این کار کرده است. اگر شصتهزار بیتی را که خود شاعر تصریح میکند تقسیم کنیم به سیوپنج سال، و هر سال را به دوازده ماه و هر ماه را به سیروز، و حساب میانگین بگیریم در حقیقت روزی کمتر از پنج بیت سروده است. . .»
البته این از کمکاری «فردوسی» نبوده، او اوقات زیادی را برای بهدست آوردن روایتهایی که بعد داستانهای «شاهنامه» شد صرف کرد. سفرها و دعوت و پذیرایی از آنهایی که این حکایتها را بهیاد داشتند و میدانستند تا خرج و هزینه کردن برای جمعآوری این روایتها که میدانیم به بهای فروش خانه و زندگی و دار و ندار شاعر تمام شد و به روزگار تنگدستیاش کشاند.
باری، حالا دیگر دلسوزندان به حال «فردوسی» از آن بابت کمکی به وضعیت این شاعر نمیکند. پس فقط میماند تحسین همت او که به دلسوزی و علاقه و پشتکار به آنچه که باورش داشت دل داد و با شایستگی به انجامش رساند. اثری که فخر و بالندگی زبان پارسی است و نامی که از او بهسزاواری بر بلندای تاریخ ادبیات ایران و جهان خواهد ماند.
* * *
و اما از آن حال و روزگار دیرزمان که بگذریم، میرسیم به دورانی نه چندان دور، زمانهای که در نُقل محفل قهوهخانهنشینان، از جمله یکی هم نقل داستانهای شاهنامه بود و روایت نقالها از این مقال.
شاید هنوز باشند کسانی که بهیاد داشته باشند، و یا حکایت شبهای شاهنامهخوانی در قهوهخانهها را شنیده باشند و بخصوص شبی که نقال به صحنۀ کشتهشدن سهراب به دست رستم میرسید.
تا به آن شب و این صحنه برسی، آنجا که رستم پیر، سهراب دلیر را از فراز به زیر میکشد و تیزی خنجر بر او میکشاند و میکُشد، باید که چندین و چند شب، تا دیر، پای ثابت قهوهخانه و نقل نقال را پایه میبودی. همین یک قلم کُشتهشدن پسر به دست پدر، در تب و تاب گفتار و کش و قوس رفتار مرد نقال، خود به اندازه و بلندای یک شاهنامۀ کامل بود.
من که راوی این حکایت هستم یاد دارم مرد جوانی را که شبی در قهوهخانه به لابه از جمع نشستگان برخاست و از لابلای جماعت گذشت و از پشت سر به دو دست، کتف مرد نقال را بغل زد و به گریهای زار التماس میکرد نقال دست نگه دارد، که دست، دست رستم بود و آندم که با خنجری کژدُم در مُشت فرود میآمد تا پهلوی یل جوان را بشکافد و به دمی دیگر سهراب را بینفس کند.
حالا سالهاست که از آن سال و شب که گفتم میگذرد. پارسال اما وقتی دفتری دیگر از هشت جلد شاهنامهای که بهکوشش و پژوهش «دکتر جلال خالقی مطلق» منتشر شده را گفتاری میکردیم، در جلسۀ ضبط صحنۀ کشته شدن سهراب بهدست رستم باورم نمیشد تمام این ماجرا که نقال ـ آن را چندین و چند شب، به تفصیل نقل میکرد ـ مفید و مختصر در دو بیت بیان و تمام میشود.
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بــــر شیـــر بیــــدار دل بردریـــد
بپیچید از آن پس یکی آه کرد
ز نیک و بـد اندیشه کوتاه کرد
«کشتهشدن سهراب به دست رستم»، نقاشی قهوهخانهای، اثر: حسین آقاسی
میگویند: «شاهنامه» با وجود و حضور زنانی که در شخصیت و اهمیت، کم از دیگر قهرمانان این اثر نیستند ولی در کلیت خود، فضا و روحی بهاصطلاح «مردانه» دارد. از سرایندۀ آن، مرد مردستان «حکیم ابوالقاسم فردوسی»، تا قهرمان اصلی داستان که «رستم دستان» است.
«شاهنامه» را حتا در اجرای نمایشی آن، در صوت و صولت مردی نقال دیدهایم و در شکل گفتاریاش با دکلمه و خوانشی با صدای مردانه شنیدهایم. تا همین چند سال پیش که برای نخستین بار این زنجیره شکست و با حضور اولین زن نقال در حلقۀ مردان شاهنامهخوان، آن پیوستگی که گفتم از هم برگسست.
زنی از خوزستان با نام هنری «گردآفرید» که در معنا چندان هم بیمسما نبود، چوبدست منتشا از دست مردان نقال برگرفت و پا بهمیدان گذاشت. آنچنان که «گردآفرید» از زنان شاهنامه، لباس مردانه پوشید و به میدان نبرد با پهلوانان رفت.
حالا چند سالی پس از حضور «اولین زن نقال»، بختیار بودم تا به همکاری، همراه گروهی باشم که کار ضبط و آمادهسازی شاهنامۀ هشت جلدی «دکتر جلال خالقی مطلق» را به شکل گفتاری ـ شنیداری سفارش گرفته بود و در دستور کار خود داشت. یک شاهنامۀ شنیداری که از نخستین بیت تا پایان آن را «پروین محمدیان» میخواند. اگر اشتباه نکنم این هم اولین شاهنامۀ شنیداری است که با صدای یک زن، اجرا و خوانده و انتشار یافته.
«گُردآفرید»، اولین زن نقال ایران از خوزستان آمده است؛ و «پروین محمدیان» اولین زن شاهنامهخوان از خراسان. اهمیت و جایگاه «دکتر جلال خالقی مطلق» در پژوهش ارزندۀ سی و چند سالهاش برای فراهم کردن این تصحیح از «شاهنامۀ فردوسی» ارجمند هم که بهجای خود. در ارزشمندی این پژوهش کافیست جستجویی کوتاه در اینترنت کرد.
امسال، همزمان با سالگشت «روز بزرگداشت فردوسی» کار تهیه و ضبط آخرین دفتر از این مجموعۀ هشت جلدی پایان یافت. در اینجا برای آشنایی بیشتر شما با شکل کار، دو فراز از داستان «رستم و سهراب» را بهعنوان نمونه میگذارم که در ضمن ادای دین ما نیز به حکیم توس هم هست.
اول، بخشی از «گفتار اندر افکندن سهراب، رستم را». آنجا که دو پهلوان از پس کُرنش با هم گلاویز میشوند. سهراب جوان، به دلیری پنجه در بند کمربند پهلوان پیر، رستم پیلتن، میاندازد. او را جاکن از روی زمین برمیدارد و به پشت بر خاک میخواباند و تیغ میکشد تا کار را تمام کند. و رستم که میگوید: «این در آیین جوانمردی نیست اگر کتف و کمر بزرگتر از خودت را اولبار به خاک رساندی، سر از تنش جدا کُنی.» و به این حیله از چنگ «سهراب» آن پهلوان جوان، جان بهدر میبرد.
بخش دوم، «گفتار اندر افکندن رستم، سهراب را». آنجا که رستم در دو بیت کار سهراب را تمام میکند و پسر، در آخرین نفسها از پدرش میگوید و مُهرهای که بهیادگار از او بسته به بازوی دارد و بر رستم معلوم میشود سهراب پسر خود اوست. پس نوشدارو میطلبد و پریشان و پشیمان خاک بر سر میریزد و به سوگ، در هم میشکند.
* * *