افسانه شب
شعر: کریم فکور
آهنگ: سورن
خواننده: منوچهر سخایی
شد زمانه مست از ساغر شب فکنده نوری دختر شب
به خلوت تنهایی من
چرا نمیآیی به بَرم، ز موی تو آشفتهترم
فرشتهی رویایی من
من تنها، دل تنها، سرگرم رویاها
دورم از بزم طرب
در خلوت بنشینم، تا شمع بالینم
گوید افسانهی شب
تا نوازی امشب قلبِ حزین
بیا و بر چشمم بنشین
بیا فدات جان و تنم
من اسیر مهر روی توام
شکستهام، چون موی توام
ز دست تنهایی چکنم؟
باز امشب بیدارم تا یارم، تا یارم
باز آید خنده به لب
چون ساز افسونگر، با صوت جانپرور
خواند افسانهی شب
* * *