تاجالسلطنه دختر ناصرالدینشاه قاجار، و مادر او توران السلطنه دخترعموی شاه بود. در حرمسرا، دایهای از کنیزان سیاه دربار او را بزرگ کرد. در حرمسرا، دایهای از کنیزان سیاه دربار او را بزرگ کرد. هفتساله بود که به مکتب فرستاندش. دو سال بیشتر به مکتب نرفت. اگرچه عزیزالسلطان، ملیجک معروف، دلباخته و خواهان او بود، اما دخترک را به حسنخان شجاعالسلطنه، پسر محمدباقر خان سردار اکرم، شوهر دادند که او نیز کودکی بود همسن و سال تاجالسلطنه.
ناصرالدینشاه که این دختر زیباروی خود را بسیار دوست میداشت، شرط گذاشته بود که تا بیستسالگی او را به خانۀ شوهر نبرند. اما تاجالسلطنه را پس از ترور تاصرالدینشاه، هنگام سلطنت مظفرالدینشاه، به خانۀ شوی فرستادند. این ازدواج ناخواسته، بهدلایل متعدد، از جمله هوسبازیهای شوهر، سرانجام به متارکه انجامید.
تاجالسلطنه، بهرغم شاهزاده بودن و رشد و تربیت در حرمسرای ناصرالدینشاه، از نخستین زنان روشن اندیش ایران بوده است که بهدرستی او را «فمینیست و سوسیالیست» نیز خواندهاند.
آشنایی این زن با موسیقی، نقاشی، ادبیات، تاریخ، فلسفه و زبان فرانسه از متن این خاطرات، بهخوبی پیداست. تاثیر رمانهای اواخر قرن نوزدهم فرانسه و اروپا در همین خاطرات مشخص است: توصیف جزء به جزء و دقیق مکانها، ماجراها، صورت و سیرت آدمها و نیز دقت در نگارش گفتوگوها. . .
تاجالسلطنه اگرچه بهدلیل دلبستگی فراوان به پدر، دچار ذهنگرایی و تعصب میشود و هنگام داوری در مورد مخالفان شاه قاجار، تعصب نشان میدهد، اما در نقد آداب و رفتار مردسالارانۀ نزدیکان، و واپسماندگی «برادر تاجدار»ش مظفرالدینشاه و نیز حتی انتقاد از خود و دیگر بستگانش، منصف و واقعبین است. [از مقدمه کتاب، به ویراستاری ناصر زراعتی]
«. . . اگر زنها در این مملکت، مانند سایر ممالک، آزاد بودند و حقوق خود را مقابل داشته و میتوانستند در امور مملکتی و سیاسی داخل بشوند و ترقی کنند، یقیناً من راه ترقی خود را در وزیر شدن و پایمال کردن حقوق مردم و خوردن مال مسلمانان و فروختن وطن عزیز خود نمیدانستم؛ و یک راه صحیحی با یک نقشۀ محکمی برای ترقی خود انتخاب میکردم. هیچوقت با مال مردم، خانه و پارک، اثاثیه، کالسکه و اتومبیل نمیخریدم؛ بلکه با زحمت و خدمت بهدست میآوردم.
[ . . . ]
افسوس که زنهای ایرانی از نوع انسان مجزا شده و جزوِ بهائم و وحوش هستند. صبح تا شام، در یک محبس، ناامیدانه زندگانی میکنند و دچار فشارهای سخت و بدبختیهای ناگواری، عمر میگذرانند. درحالتیکه از دور تماشا میکنند و میشنوند و در روزنامهها میخوانند که زنهای حقوقطلب در اروپا چه قِسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدّیتی میطلبند؛ حق انتخاب میخواهند؛ حق رأی در مجلس میخواهند؛ دخالت در امور سیاسی و مملکتی میخواهند؛ و بههمین قِسم موفق شده، در آمریک، بهکلّی حق آنها اثبات شده و مجدّانه مشغول کار هستند. در لندن و پاریس، بههمین قِسم.
معلم من! خیلی میل دارم یک مسافرتی در اروپا بکنم و این خانمهای حقوقطلب را ببینم و به آنها بگویم:
«وقتی شما غرقِ سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع میکنید و فاتحانه به مقصود موفق شدهاید، یک نظری به قطعۀ آسیا افکنده و تفحّص کنید در خانههایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانهها منحصر به یک در است که آنهم توسط دربان محفوظ است. در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیرقابل محکومیّت، اغلب سر و دستشکسته، بعضی با رنگ زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قِسمی در تمام شبانهروز، منتظر و گریهکننده.»
و باز میگفتم:
«اینها هم زن هستند. اینها هم انسان هستند. اینها هم قابل همهنوع احترام و ستایش هستند. ببینید که زندگانی اینها چه قِسم میگذرد!»
و باز میگفتم:
«زندگانی زنهای ایران از دو چیز ترکیب شده: یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن، هیاکل موحش سیاه عزا. و در موقع مرگ، کفنهای سفید. و من که یکی از همین زنهای بدبخت هستم، آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا داده، و همیشه پوشش آن ملبوس را انکار دارم؛ زیرا در مقابل این زندگانی تاریک، روزِ سفیدِ ماست. و همیشه در گوشۀ بیتالاحزانِ خود، خود را به همان روز تسلّی داده، مانند معشوقۀ عزیزی، با سعادتِ خیلی گرانبهائی او را تمنّا و آرزو مینمایم.»
[ . . . ]
خرابی مملکت و بداخلاقی و بیعصمتی و عدم پیشرفت تمام کارها حجاب زن است. در ایران، همیشه عدۀ مرد بهواسطۀ تلفات کمتر از زن است. در مملکتی که دوثلث او در خانه بیکار بمانند، البته یکثلث دیگرش تا میتوانند باید اسباب آسایش و خورد و خوراک و پوشاک دوثلثِ دیگر را فراهم کنند. ناچار، به امورات مملکتی و ترقی وطن نمیتوانند پرداخت. حال اگر این دوثلث معناً با یکدیگر مشغول کار بودند، البته مملکت دوبرابر بهتر ترقی کرده، صاحب ثروت میشد.
[ . . . ]
اما معلم عزیز من! به شما قول میدهم در چنان روزی که نوع خود را آزاد و وطن عزیزم را رو به ترقّی دیدم، خود را در آن میدان آزادی قربانی کنم و خون خود را در زیر اَقدامِ همجنسان حقوقطلب آزادیخواه خود نثار نمایم. . .»
[بخشهایی از «خاطرات تاجالسطنه» و نقد و نظر روشنفکرانۀ او از وضعیت زنان ایران]
* * *
* * *