دو مسافر
شعر و دکلمه: شهیار قنبری
آهنگ و تنظیم: عبدی یمینی
ترانهخوان: داریوش اقبالی
دو مسافر بر در
دو رهاتر در باد
از غزل افتاده
فرصتی بیفریاد
چشمم این نابترین لحظه را میبوسد
زن به من میگوید: باش تا نان بپزد.
من به زن میخندم
زن به من میخندد
بینفس، بیسایه
بیصدا میسوزد
زن به شب میماند
شب به آوازی دور
غزلی از شبنم
رختی از پوستِ نور
زن مرا میبوید
این تویی، آری تو
خواب و بیداری تو
این تویی باز از نو
زن به من میگوید:
باش تا می برسد.
من به زن میگویم:
وای اگر وقتِ گُلِ نی برسد.
زن به من میگوید:
غیبتِ سردی بود
خاکِ بیعشق باد
خاکِ ولگردی بود
زن مرا میرقصد
زن مرا میپرسد
زن مرا میخواند
زن مرا میفهمد
دستِ زن زیبا نیست
دستِ زن نایاب است
دستِ زن میروید
شب، شبِ مهتاب است
من به زن میگویم:
خانهات یادم هست
وقتِ خوبِ گریه
شانهات یادم هست
زن مرا میبوید
این تویی، آری تو
خواب و بیداری تو
این تویی باز از نو
زن به من میگوید:
باش تا می برسد.
من به زن میگویم:
وای اگر وقتِ گُلِ نی برسد.
Paris ۱۹۸۵
به سال ۱۹۹۲ خوانده شد.
این نخستین «ترانه ـ فیلم» است. یک فیلم کوتاه، از دیداری عاشقانه. پس از یک غیبت بزرگ. از دوباره بوسیدن و بوییدن. این عطر دوبارههاست که دو مسافر را خیس میکند!
دریا در من، گزینۀ ترانههای شهیار قنبری، نشر نکیسا (آمریکا)، چاپ اول ۱۹۹۵، صفحه ۱۲۶ و ۱۲۷
* * *
این دکلمه ترانه در ساندکلود
* * *
دکلمه ـ ترانههای «شهیار قنبری» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *