شاهرخ مسکوب (۱۳۸۴ـ ۱۳۰۲) در تاریخ ادبیات معاصر ایران جایگاهی ارزنده و خاص خود دارد. این منزلت به اعتبار پژوهشهایش در شاهنامه، نوشتن کتاب دو جلدی «روزها در راه» که یادداشتهای روزانهی او با نثری یگانه است؛ و ترجمههاییست که از او به یادگار مانده است.
کتاب «اقلیم حضور» مجموعه نوشتارهاییست به قلم چند تن دوستان و همکاران او که در معرفی آثار، و شخصیت فرهنگی این نویسندهی نامآشنا به چاپ رسیده است. در این یادنامه از جمله مطلبی به قلم ناصر زراعتی میخوانیم که خاطرهای از دیدارش در پاریس با شاهرخ مسکوب را نقل میکند. در این گپوگفت دوستانه تعریفی که استاد از دورههای مختلف عمر (از خردسالی تا پیری) ارائه میدهد خالی از لطف و ظنز نیست.
. . .
. . .
«. . . گغتم: «چهطور است آقای مسکوب که هر چه سن آدم بالا میرود، بیشتر خوش دارد زیبارویان را تماشا کند؟»
[شاهرخ مسکوب] خندید و گفت: عرض شود خدمت شما که آدمیزاد وقتی بچه است، تمام نیرو و توانش توی پاهاش است. بچهها را دیدهاید که دائم در حالِ ورجه وورجه و دویدناند؟ . . . وقتی نوجوان میشود، این نیرو میآید بالاتر . . . نوجوانی است و بلوغ و . . . کمی که بزرگتر میشود، این انرژی به شکم میرسد؛ آدم دوست دارد غذا بخورد. بعد که سن بالاتر میرود، به قلب میرسد؛ دل میتپد و احساسات غلیان میکُند. پیر که میشود، این نیرو در چانه و زبان متمرکز میشود؛ دوست دارد حرف بزند . . . شما که هنوز جوانید، اما در سن و سالِ ما، تمام آن انرژی و نیرو میآید بالا و توی چشمها جا میگیرد . . . این است که کار دیگری جز نگاهکردن از آدم ساخته نیست.»
یادی از شاهرخ مسکوب، نوشته: ناصر زراعتی، کتاب: اقلیم حضور (یادنامه شاهرخ مسکوب)، به کوشش علی دهباشی، نشر: افکار، چاپ اول، سال ۱۳۹۰، صفحه ۱۱۸ (این برگ از آن کتاب را در اینجا ببینید.)
* * *