مهدی سهیلی: باز کُن پنجره را، فصل بهار است

مهدی سهیلی باز کن پنجره را

باز کُن پنجره را، دخترکم فصل بهارست
به کناری بزن این پردۀ غمگین دل‌آزار
باز کُن پنجره را
تا زند دختر خورشید، بر این غمکده لبخند
تا وزد موج نسیمی به من از دامن دربند
تا دمد نور سپیدی به تو، از سینۀ البرز
تا رسد عطر دلاویز گل از سوی دماوند
باز کن پنجره را فصل بهار است
باغ، بیدار شد از خواب دی و بهمن و اسفند

                        ***

دختر کوچک من فصل بهار است
باز کُن پنجره را
تا بدین کلبه رسد نغمهٔ مرغان خوش آهنگ
تا نسیمی به سر و زلف تو ریزد گل صد رنگ
تا بخوانیم به‌همراه کبوتر، غزل صبح
تا برانیم به آواز قناری غم خود را زدل تنگ
                        ***
دخترم! فصل بهار است بر این پنجره‌ها، پرده میاویز
تا به بینیم بهر سو، گذر چلچله‌ها را
دشت تا دشت درخت است و بر اندام درختان
جامه سبز بهارست
جلگه تا جلگه ز گل‌ها همه پر نقش و نگار است
همه انگشت نهالان
چشم، تا کار کُند غرق نگین‌های شکوفه است
همه جا، دست زمین، لاله فروش است
همه سو، موج هوا، عطر نثار است.
                        ***
باغ را بنگر و فواره الماس‌فشان را
ارغوان ریخته بر دامن هر دشت
دشت را بنگر و این فرش زمردوش یاقوت‌نشان را
                        ***
دخترم! آینه را از سر این طاقچه بردار
که در این فصل دلاویز
همه جا آینه‌بندان بهار است
یک‌طرف پیش رخت، آینۀ روشن مهتاب
یک‌طرف آینۀ چشمۀ رخشندۀ آرام
یک‌طرف آینۀ قدی سیمینۀ البرز
با چنین آینه‌بندان بهاری
هر طرف روی کنی آینه‌خیز است
هر کجا پای نهی آینه زار است
                        ***
شانه را دور بیفکن
که تو را گر نبود شانه، نه اندوه و نه بیم است
بهترین شانه تو دست نسیم است
                        ***
دخترم! عطر چه خواهی؟
که نسیم سحری عطر فروش است
موج هر باد که بر زلف تو پیچد
پیک خوشبوی بهارست و ربایندۀ هوش است
                        ***
دخترم! باز کُن از گردن خود رشتۀ گوهر
تا که بانوی بهاران ز شکوفه
به سر و شانۀ سیمین تو گوهر بفشاند
یا بر انگشت ظریف تو نگین از گل رنگین بنشاند
                        ***
هر چه زیبائی و زیباست در آغوش بهارست
مرغکان بر سر هر شاخه گل، گرم سرودند
تازه گلها همه در باغچه آماده رقصند
خوشنوا چلچله‌ها، زمزمه‌گر، مست نشاطند
لک‌لکان صیحه‌کنان پیک درودند
سارها چرخ‌زنان در دل ابرند
گاه، چون موج خروشان، همه در اوج فرازند
گاه، چون برگ درختان همه در قوس فرودند
                        ***
باز کُن پنجره را، دخترکم فصل بهارست
به کناری بزن این پردۀ غمگین دل آزار
باز کن پنجره را
تا زند دختر خورشید، بر این غمکده لبخند
تا وزد موج نسیمی به من از دامن دربند
تا دمد نور سپیدی به تو، از سینۀ البرز
تا رسد عطر دلاویز گل از سوی دماوند
باز کن پنجره را فصل بهار است
باغ، بیدار شد از خواب دی و بهمن و اسفند
مهدی سهیلی
* * *
error: Content is protected !!