حکایت وحشی بافقی و شرح پریشانی او

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

در تاریخ ادبیات ایران شاعرانی داریم که گرچه صاحب «دیوان» و مجموعهٔ اشعار هستند، ولی اغلب یکی دو سروده از آنهاست که برای مردم بیشتر شناخته شده است. نمونه‌اش «وحشی بافقی» شاعر نام‌آشنا و آن ترکیب‌بند یگانه‌اش با مطلع «دوستان! شرح پریشانی من گوش کنید.» اول‌بار چند بند از این شعر در کتاب فارسی دوره دبیرستان در دههٔ‌ پنجاه به چاپ‌ رسید. پیش از آن بانو «لُرتا هایراپیتان» در سال ۱۳۰۷ بخشی از این سروده را در اُپرت «یوسف زلیخا» خوانده بود. نزدیک به نیم‌قرن بعد بار دیگر آهنگسازانی به سراغ این ترکیب‌بند از وحشی بافقی رفتند و ترانه‌هایی از آن ساختند که از برنامه‌ٔ گلهای جاویدان در رادیو، تا سینمای فیلمفارسی و تماشاخانه‌های لاله‌زار خوانده شد و اقشار مختلف مردم با سلیقه‌های متفاوت با این سروده آشنا شدند.

دوستان! شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانیِ من، گوش کنید
قصهٔ بی‌سر و سامانیِ من، گوش کنید
گفت‌وگوی من و حیرانیِ من، گوش کنید
شرح این آتشِ جانسوز، نگفتن تا کی؟
سوختم! سوختم! این راز، نهفتن تا کی؟

روزگاری، من و دل ساکنِ کویی بودیم
ساکنِ کوی بُتِ عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهُ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله‌مویی بودیم
کس در آن سلسله، غیر از من و دل، بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند، نبود

نرگس غمزه‌زنش، این‌همه بیمار نداشت
سنبل پُر شکنش، هیچ گرفتار نداشت
این‌همه مشتری و گرمیِ بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن‌کس که خریدار شدش، من بودم
باعثِ گرمی بازار شدش، من بودم
. . .
. . .

* * *

error: Content is protected !!