روزی تو خواهی آمد ای از وفا رمیده
شب بشکند به راهت، خندد لبِ سپیده
روزی تو خواهی آمد، دل میدهد گواهی
برقِ امیدِ روشن میروبد این سیاهی
خورشیدهای خاموش فردا شکفته گردد
با چشمِ آرزومند، ناگفته، گفته گردد
در کلبهای شکسته روزی کسی بجوید
دستی دری بکوبد، نام کسی بگوید
در بام و در بپیچد آوای آشنایی
درها گشوده گردد، آید صدای پایی
* * *
یادنامهٔ «سیاوش کسرایی» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *