«نام تمام مردگان یحیی است» نام سرودهای مشهور از «محمدعلی سپانلو» است. شاعر برای انتخاب نام «یحیی» در این شعر روایت خودش را دارد. روایتی دیگر در بارهی «یحیا»ی دیگر را در کتاب «دو قرن سکوت» خواندم که شاید همین در ناخودآگاه شاعر باعث انتخاب آن نام در سرودهاش شده است. یحیایی که مردم خراسان در زنده نگهداشتن نام او در سالی که کشته شد نام هر پسری که متولد میشد را «یحیی» میگذاشتند.
[. . . .] از رسواییهای بزرگ امویان درین دوره، خشونت و قساوتی بود که بر فرو نشاندن قیام «زید» و پسرش «یحیی» بود.
[زید] در جنگ، به ناگاه به تیری که به پیشانی او آمد کشته شد. یاران او را دفن کردند و آب بر سر او براندند تا گور او پیدا نباشد و او را از خاک برنیاورند. «یوسفبن عُمر» در جُستنِ کالبدِ او میبود و باز یافت و فرمود صلبش کنند و مدتی مصلوب بود. بعد در آتش بسوختند و خاکستر او را در «فرات» ریختند.
پس از «زید» پسرش «یحیی» در خراسان برخاست. اما او نیز مانند پدر کشته شد و با قتل او دست بنیامیه بار دیگر به خون یک بیگناه دیگر آلوده شد.
یحیی با یارانش کشته شدند. سرش را به دمشق بردند و پیکرش را بر دروازهی «جوزجانان» آویختند. تا روزی که یاران «ابومسلم» بر خراسان دست یافتند او همچنان بر دار بود. یحیی در هنگام قتل هیجده سال بیش نداشت.
ابومسلم پیکر یحیی را از دار فرود آورد و دفن کرد. مردم خراسان هفتاد روز بر یحیی سوگواری کردند و در آن سال ـ چنانچه مسعودی نقل میکند ـ هیچ پسری در خراسان نزاد اِلّا که او را یحیی نام کردند.»
[دو قرن سکوت، عبدالحسین زرینکوب، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۳۶، صفحهی ۹۹ و ۱۰۰]
* * *
نام تمام مُردگان یحیی است
نام تمام بچههای رفته
در دفترچهی دریاست
بالای این ساحل
فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهوارهای بر پاست
بیخود نترس ای بچهی تنها
نام تمام مردگان یحیی است
هر شب فراز ساحل باریک
دریا تماشا میکند همبازیانش را
در متن این آبیچهی تاریک
یک دستهی کودک را
که چون یک خوشهی گنجشک
بر پنج سیم برق
هر شب، گرد میآیند
اسفندیار مُردهای (بیوزن، مانند حباب کوچک صابون)
تا مینشیند
شعر میخواند
این پنجتا سیم چه خوشگله
مثل خطوط حامله
گنجشگَِ تُپل مُپل نُک میزنه به خط سُل
هر شب در این کشور
ما رفتگان، با برف و بوران باز میگردیم
در پنجرههای به دریا باز
از هایهوی و بانگ چشمانداز
یک رشته گلدان میپرند از خوابهای ناز
ما را تماشا میکنند از دور
که همصدای بچههای مُرده میخوانیم
آوازمان، در برف پایان زمستانی
بر آبهای مُرده میبارد
با کودکان مانده در آوار بمباران
در مجلس آواز، مهمانیم
یکریز میخواند هنوز اسفندیار آنسو
خرگوشِ و خاکستر شدی ای بچهی ترسو
دریای فردا کشتزار ماست
نام تمام مُردگان یحیی است
آنگه دهانهای به خاموشی فروبسته بههم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید
مجموعهای در جزء جزئش، جامهایی که بههم میخورد
آواز گنجشک و بلور و برف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مُرد
از عاشقان، از حلقهی پیوند و بینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای شهر بازیها، نمایشها
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی
این همسرایان نامشان یحیی است
و آن دهان، خوانندهاش دریاست
با فکر احیای طبیعتها، سفرها، میهمانیها
دم میدهد یحیی
و بچهها همراه او آواز میخوانند
در نیلابهی دریا
ای برف ببار
با فکر بهار
بر جنگل و دشت
بر شهر و دیار
ای مادرِ گرگ
ای چله بزرگ
هی زوزه بکش
هی آه برآر
ما از دل تو
بیباکتریم
از تُندر و برق
چالاکتریم
با شمع و چراغ
در خانه و باغ
برف شب عید
همسایهی ماست
این سرد سپید با رنگ امید
فردا که رسید
سرمایهی ماست
ای برف ببار
تا صبح بهار . . .
نوبت به نوبت، تا شب تحویل سال نو
گنجشکها و بچههای مُرده میخوانند
با چشمهای کوچکِ شفاف
تا صبح، روی سیمهای برق میمانند.
* * *
پینوشت:
● این شعر از سوی شاعر به «غزاله علیزاده» هدیه شده است. از بازیهای روزگار اینکه روز مرگ محمدعلی سپانلو و غزاله علیزاده هر دو در یک روز است (۲۱ اردیبهشتماه)
● در سایت «تاریخ ایرانی» [+] به نقل از «محمدعلی سپانلو» در پیشینهی سرودن این شعر آمده است:
«این شعر را محمدعلی سپانلو در اسفند ۱۳۶۶ که تهران زیر موشکباران عراقیها بود سروده است. او چند سال قبل درباره حال و هوای آنروزها و چرایی سرودن این شعر گفت: «خانه من نزدیک پادگان جمشیدآباد است. در زمان جنگ مرتب اعلام میشد که باید اینجا را تخلیه کنیم. موشکباران شروع شد و یک بار موشکی به کوچه بالایی خانه من که خانه پدری من هم در آن کوچه بود، اصابت کرد. خانه پدریام ویران شد و خانه من هم تقریبا غیرقابل سکونت. من در همان زمان رفتم خانه برادرم که در [شهرک] اکباتان زندگی میکرد. برادرم آلبوم عکسی نشان من داد که در آن آلبوم، عکسی از بچههایی بود که در کوچه خانه پدریام با هم بازی میکردند. همان کوچهای که در موشکباران تمام خانههایش از بین رفته بود و وقتی آن عکس را دیدم، برادرم به من گفت که به غیر از پسرش، تمام بچههای آن عکس در موشکباران کشته شدهاند. این عکس مرا یاد ملتی از کودکان انداخت که در برابر دشمن مقاومت میکنند. اسم یحیی در نام تمام مردگان یحیی است، نماد زندگی است. من با این شعر میخواهم بگویم که آن بچهها نمردهاند که تمامشان زنده و حی هستند.»
● نام رمانی نوشتهی «عباس معروفی» وامگرفته از نام این سروده است. «نام تمام مردگان یحیاست» در سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات ققنوس در ایران چاپ و منتشر شد. عباس معروفی در بخشی از مقدمهی این کتاب مینویسد:
«سالها پیش قرار بود این رمان را به [محمدعلی] سپانلو تقدیم کنم؛ ناتمام ماند، زندگیام دستخوش بلایایی شد که بسیاری از کارهام به تعویق افتاد. بهترین سالهای خلاقهی عمرم در غربت گذشت؛ بیدلیل. رفیقم سپانلو درگذشت. پدرم نیز از دلتنگی من افسرده شد؛ درگذشت. نوشتن این رمان سی سال طول کشید. با آن عاشقی کردم؛ گریستم؛ نوشتم؛ و خوش بودم. با اجازهی «سپان»، این رسالهی عشق را به بچهها تقدیم میکنم. «بیخود نترس ای بچهی تنها. نام تمام مُردگان یحیاست».»
* * *