اینکه در ترانههای ملل دیگر آیا «تیر» و «تفنگ» هم به کار رفته یا نه را نمیدانم. در ایران اما بسیاری نوجوانی را با ترانهی کودکانهی «اما تفنگم توش یه فشنگه»، و جوانی را با «تفنگم را بده تا ره بجویم» و شور «تفنگ و گل و گندم داره میاره» طی کردهاند. داستان «برنوی دسته کوتاه و نقرهای» اما حکایت دیگریست.
● برنویی بر دوش و برنویی در آغوش!
دختران ایل، فقط به دام جوانانی میافتادند که غزال را در بیابان و شاهین را در آسمان به تیر میدوختند. زنانِ ایل تنها به مردانی دل میبستند که دستشان با تفنگ و پایشان با رکاب آشنا بود.
کار مردانِ ایل با تفنگ، بهویژه تفنگِ پنجتیری به نام «برنو»، به عشق و عاشقی کشیده شده بود. تفنگِ خوشدست و مو شکاف و دور بُردی بود. ساختِ یکی از شهرهای فرنگ بنام برنو بود. لُرها این تفنگ را به نام آن شهر برنو میخواندند. برایش شعر میسرودند. دختر زیبا را «برنو» میگفتند. یار بلند بالا را «برنو» میخواندند. معلوم نبود که زن و برنو کدام یک را بیشتر دوست داشتند. هر مردی در آرزوی دو برنو بود، برنویی بر دوش و برنویی در آغوش!
برگرفته از کتاب: بخارای من ایل من، محمد بهمنبیگی
* * *
● دردناکترین شعر فارسی
[سایه]: کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
توجه کردین که در شعر حافظ، دل و دین یعنی همه چیز، همهی هستی. یعنی همه چیزمو دادم، دینو دادم، دلو دادم. یک دو بیت یا به اصطلاح دو بیتی هست در حقیقت یک مثنوی با وزن دو بیتی:
تفنگ دستهنقرهم رو فروختُم
واسه دلبر قبای ترمه دوختُم
قبای ترمهام را پس فرستاد
تفنگ دستهنقرهم داد و بیداد
⊕ سایه شدیداً متاثر شده و به گریه افتاده است. با چه حُزن و درد و دریغی بیت دوم را خواند!
[سایه]: به نظر من این دردناکترین شعر فارسیه؛ میدونید که برای عشایر تفنگ چه ارزشی داره، وانگی میکه تفنگِ دستهنقرهم؛ دیگه اوج ارزش و اهمیت تفنگو میرسونه؛ حالا این تفنگو فروخته و برای دلبر قبای ترمه خریده، اونهم پس فرستاده؛ شما بیکسی این آدمو تصور کنید؛
تفنگ دستهنقرهم داد و بیداد
⊕ دوباره میزند به گریه!
[سایه]: اصلا این شعر تجسم درده. تجسم خسرالدنیا والاّخره است.
برگرفته از کتاب: پیر پرنیاناندیش، در صحبت سایه (جلد دوم) انتشارات سخن ـ تهران، چاپ اول ۱۳۹۱، صفحهٔ ۷۲۵ و ۷۲۶
* * *
● فکر کردم این را ایلاتیها ساختهاند
نوذر پرنگ در دفتر برنامهریزی [رادیو ایران] کار میکرد. یک عالمه تصنیف ساخته برای منوچهر [سخایی] و ویگن و روانبخش. تصنیفهایی حتی مثل «میگن اسب رفیق روز جنگه / ما میگوُیم از اون بهتر، تفنگه» جالب بود من رفتم [ایل] بختیاری، شنیدم آنجا این را میخوانند. من فکر کردم این را ایلاتیها ساختهاند. بعد دیدم نه، نوذر [پرنگ] ساخته و جالب بود که یک نفر در تهران پشت میزش ترانهای بسازد، بعد ایلات آن را فولکلر خودشان قرار بدهند.
برگرفته از کتاب: بُنبست و شاهراه، محمدعلی سپانلو، انتشارات پنپاپ ـ استکهلم، چاپ اول ۱۳۹۰، صفحهٔ ۱۳۹
* * *