اما این هم راست است که ترانههای ماندگاری هم هست که داستان چگونگی ساخته شدن آن را که میخوانیم گرچه باور کردنی نیست، ولی حقیقت دارد. ترانهٔ همیشه ماندگار «بُردی از یادم» با صدای «دلکش» یکی از آن معدود ترانههاست. حکایت آن روز سهشنبه از زمستان آنسال و قضایای کلهپاچه و خواب بعدازظهر و چای بعد از آن را به روایت «پرویز خطیبی» [ترانهسرا] بخوانید.
در دنیای شعر و آهنگ، ترانههایی که شعر آن متاثر از رویدادی در زندگی شخص ترانهسرا سروده شده کم نیستند. همچنین ترانههایی مثل «مرا ببوس» که پیشینهای در باور مردم از داستانهایی دارد که به حدس و گمان در باره آن ساختهاند.
شکل داستان یا ماجرایی که زمینهٔ خلق ترانه شده میتواند حس کنجکاوی مردم را برانگیزد و بهتبع آن باعث شهرت و شاید فروش بیشتر آن ترانه شود. جذابیت این ترفند آنقدر هست که بعضی از ترانهسرایان حتی دست به «داستانسازی» میزنند و در شرح علت شکل گرفتن سرودهشان، ناشیانه خاطرهای ساختگی بههم میبافند که چندان جا نمیافتد و در خاطرهها نمیماند.
باری، اما این هم راست است که ترانههای ماندگاری هم هست که داستان چگونگی ساخته شدن آن از بس که ساده است باور کردنی نیست. ترانهٔ «بُردی از یادم» با صدای «دلکش» یکی از آن چند ترانه است.
به روایتی که «پرویز خطیبی» سرایندهٔ شعر ترانه در کتاب خاطراتش از هنرمندان نوشته گویا این ترانه حاصل خوردن کلهپاچهٔ دستپخت «شاپور یاسمی» [کارگردان سینما و همسر دلکش]، همراه با تُرشی و قیلولهٔ بعد از آن، در سهشنبه روزی از زمستان سال ۱۳۳۶ است. لحظهٔ تولد این اثر ماندگار هم وقتیست که «دلکش» بعد از بیدار شدن از خواب بعداظهر شاعر، استکان چای را جلوی او میگذارد.
«. . . از سال ۱۳۲۷ هر هفته روزهای سهشنبه در خانهٔ «مهدی خالدی» یا در خانهٔ «دلکش» جلسات خصوصی داشتیم. در این دورهها علاوه بر من، گاهی هم یکی دو نفر از رفقا که به اصطلاح اهل دل بودند شرکت میکردند. دستور جلسه این بود که پس از صرف ناهار مدتی «یله» میدادیم و از هر در سخنی بهمیان میآمد، گاه چُرت بعدازظهر، من و دیگران را غافلگیر میکرد و بعد که بیدار میشدیم چای بود و تنقلات و ساز و آواز. در حقیقت آنچه در آن جلسات عرضه میشد حال و هوای دیگری داشت و خواننده و نوازنده بهخاطر دل خودشان میخواندند و مینواختند.
بعدها جلسات هفتگی ما منحصر به خانهٔ «دلکش» شده بود. هر سهشنبه ما میدانستیم که ناهار را باید در خانهٔ دلکش صرف کنیم و چه غذاهای مطبوعی. پس از ناهار همان برنامهٔ همیشگی تکرار میشد، یلهدادن و چرت زدن در هوای دلنشین باغ فردوس تجریش. . .
«. . . هفتهها و ماهها گذشت. زمستان ۱۳۳۶ یک روز سهشنبه باز دور هم جمع شدیم. یادم میآید «شاپور یاسمی» همسر «دلکش»، کلهپاچه بار گذاشته بود و دوستان آنرا با تُرشی خوردند و چیزی جز استخوان باقی نگذاشتند. بعد از ناهار همانجا روی پتو دراز کشیدم، آفتاب گرمی که از پشت پنجره میتابید همراه با حرارات مطبوع داخل اتاق، مرا به خواب عمیقی فرو برد. وقتی بلند شدم، دلکش استکان چایی را جلویم گذاشت و گفت:
ـ چیزی در مایه اصفهان بهیادم آمده است ببین میپسندی؟
و آهنگ را زمزمه کرد، بلافاصله کاغذ و قلم برداشتم و یادداشت کردم:
بُردی از یادم . . . دادی بر بادم . . . با یادت شادم . . .
چشمهای دلکش برق زد، کمی بعد به من خیره شد، انگار به دنبال بقیهٔ آهنگ میگشت و به مغزش فرمان میداد. دنبالهاش را من پیشنهاد کردم و خواندم، گفت: «آره، آره، همین است.» بعد قسمت سوم را خواندم. همانطور که آهنگ بهوجود میآمد شعر هم به سادگی و روانی آب چشمهها در قالب آن مینشست:
دل بهتو دادم، فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند . . .
ساعت هشت شب که خانهٔ دلکش را ترک میکردیم یک شعر و آهنگ کامل ساخته شده بود. هفتهٔ بعد دلکش این آهنگ را در رادیو خواند . . .»
پرویز خطیبی، خاطراتی از هنرمندان، بهکوشش: فیروزه خطیبی، صفحه ۴۸۵ تا ۴۸۷
* * *
بُردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
دل به تو دادم، فتادم به بند
ای گُل بر اشکِ خونینم بخند
سوزم از سوزِ نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آن همه پیمان که از آن لبِ خندان
بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم، ای شمع سحرم
در بزمم نفسی بنشین تاجِ سرم، تا از جان گذرم
پا به سرم نِه، جان به تنم دِه،
چون به سر آمد عمرِ بیثمرم
نشسته بر دل غبارِ غم
زان که من در دیارِ غم
گشتهام غمگسارِ غم
امیدِ اهلِ وفا تویی،
رفته راه خطا تویی
آفتِ جان ما تویی
بُردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
* * *
از «دلکش» در سایت «راوی حکایت باقی»
● رقص گیسو «دلکش»، آشفتهحالی «بیژن جزنی»!
● حکایت ترانه «بگو که هستی» (بیژن ترقی ـ دلکش)
● مثلث هنری: علی تجویدی، معینی کرمانشاهی و دلکش
● نوای ساز «علی تجویدی» صدای رسای «دلکش» (ترانههای مشترک)
* * *