«هفته خاکستری» را «کمپانی لاوی» منتشر کرد. با طرحی از «امیر نادری». خطاطی روی جلد خاکستری رنگِ آن کار «مصطفی اوجی» است. هفت روز هفته در قالبی تایپوگرافیک و خطاطی شده، در چیدمانی در هم و کلاف شده بههم. بازتاب بیحوصلگی و کلافه بودنی که در شعر ترانه است و به نوعی یادآور چاقوهای برهنۀ آویزان از سقف، کار مرتضی ممیز.
ترانه «هفتۀ خاکستری» هم پیشینهای دارد. شروع آن به «قصۀ دخترای ننه دریا» سرودۀ «احمد شاملو در سال ۱۳۳۸ میرسد. «شیهار قنبری» در این سال، ۹ ساله است. از آن تاریخ باید پانزده سال دیگر بگذرد تا «هفتۀ خاکستری»، با «وامی از شاملو»، به طنین موسیقی «واروژان» و با صدای تلخ و خستۀ «فرهاد مهراد» اجرا شود.
وامی که ترانهسرای جوان از سرودههای شاعر زمان خود گرفته بود «تو نخِ ابره که بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه» از این بخش «قصۀ دخترای ننه دریا» بود.
دیگه دِه مثلِ قدیم نیس که از آب دُر میگرفت
باغاش انگار باهارا از شکوفه گُر میگرفت:
آب به چشمه! حالا رعیت سرِ آب خون میکنه
واسه چار چیکهی آب، چلتا رو بیجون میکنه.
نعشا میگندن و میپوسن و شالی میسوزه
پای دار، قاتلِ بیچاره همونجور تو هوا چِش میدوزه
ــ «چی میجوره تو هوا؟
رفته تو فکرِ خدا . . .؟»
ــ «نه برادر! تو نخِ ابره که بارون بزنه
شالی از خشکی درآد، پوکِ نشا دون بزنه:
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه!».
. . .
«شهیار قنبری» در زمان سرودن این ترانه، ۲۴ ساله است [سال ۱۳۵۳]، و آن ترانه، آیینۀ تمام قد نمای زمانۀ خود در نیمۀ دهۀ پنجاه.
«هفتۀ خاکستری» واگویۀ بیحوصلۀ شاعر است با خود. کلافگی او از رخوتی که بر همه چیز و همه جا حاکم است. دریغ اوست از فرصتهای خوب از دست رفته و گزارش وقتکشیهای کسالتبار و نیمهتمامها. به نمایش گذاشتن نمای خانهای که بر بام آن جغدی شوم نشسته است و دلزدگی از زمانهای که هویت آدمی بسته به ثبت در دفترچهای بهنام شناسنامه است. وقتی این دفترچه را نداشته باشی، یعنی که از اول نبودهای، نیستی و وجود نداری.
«هفتۀ خاکستری»، دلتنگی شاعر است از «همه»ای که با آدم فاصله دارند. فاصلهای از اینجا تا نوک کوه. بازتاب حس «در وطن خویش غریب» بودن است و هیزدنهای به خود و دل خود و بلاتکلیفی. پوزخندی است به معیارهای که در جامعه برای «خوشبختی» در تبِ خریدِ «بلیطهای بختآزمایی» و قرعهکشی هفتگی آن در روزهای چهارشنبه جا افتاده.
«هفتۀ خاکستری»، عطش است و انتظارِ رسیدنِ مرغ سقا. گیرم سقاهکِ پیر قصۀ ماهی سیاه کوچولو باشد که سایهش افتاده رو آب. و در آخر، ملالِ همیشۀ تکرار دوبارههاست. تکرار خسته شدن آدم از دست خودش در عصر جمعهای که عمرش به هزار سال میرسد.
«هفتۀ خاکستری»، به روال ترانههای مستقل آن زمان، نخست به شکل صفحه منتشر شد. «شهیار قنبری»، خود در شناسنامۀ این ترانه و در توضیح آن نوشته است:
«روی جلد خاکستریی صفحهی چهل و پنج دور نوشتم: ـ صدایی کوتاه، برای همیشه صدا. برای احمد شاملو. در فصلی که نباید از شاملو میگفتی.
روی دوم صفحه هم شعرخوانیست. با صدای من. آن روزها رسم بود که روی دیگر یک ترانهی مثلا سنگین، یک ترانهی شش و هشت باشد. من این رسم را شکستم. و بدین ترتیب، شعرخوانی یا ترانهخوانی هم باب شد.» [دریا در من، گزینۀ ترانههای شهیار قنبری، نشر نکیسا (آمریکا)، چاپ اول ۱۹۹۵، ص. ۶۱]
و این اولین بار بود که ما صدای شاعر آن ترانههای نو را میشنیدیم. دست واروژان هنوز به کلیدهای پیانو گرم نشده بود که صدای شاعر جوان بر ملودی آن مینشست:
[با وامی از شاملو، برای احمد شاملو]
شنبه روز بدی بود
روز بیحوصلگی
وقت خوبی که میشد
غزلی تازه بگی
ظهر یکشنبهی من
جدول نیمهتموم
همه خونههاش سیاه
روی خونه جغد شوم
صفحهی کهنهی یادداشتهای من
گفت دوشنبه روز میلاد منه
اما شعر تو میگه که چشم من
«تو نخ ابره، که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه»
غروب سهشنبه خاکستری بود
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم، از اینجا برو
اما موش خورده، شناسنامهی من
عصر چهارشنبهی من
[هه] عصر خوشبختیی ما
فصل گندیدن من
فصل جونسختی ما
روز پنجشنبه اومد
مثل سقاهک پیر
رو نوکش یه چیکه آب
گفت به من: بگیر بگیر
جُمعه، حرف تازهای برام نداشت
هر چی بود پیشتر از اینها گفته بود . . .
رامسر، ۱۳۵۳
* * *
دکلمه ـ ترانههای «شهیار قنبری» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *