فریاد
شعر و آهنگ: سعید مهناویان
خواننده: داود مقامی
آیا میشه روزی کنار بستر من
با عشوه گذاری سر به سینهی من
از باغ لبونم گل بوسه بچینی
پَرپَر کُنی آنگه بریزی روی دامن
این مشکله باورم نمیشه
که تو غافلی از دلم همیشه
در سینه جز آتش جدایی
شور دگری به پا نمیشه
دیگه بی تو میمیره این دل من
سودای تو گشته مشکل من
خاموشه نداره روشنایی
بی شمع رخ تو محفل من
دارد دلم از دست تو فریاد، فریاد، فریاد
که چرا تو ز من نمیکُنی یاد
باشد همه آرزویم اکنون روزی ای گل، ای گل
که تو با نگهی دلم کُنی شاد
سخته به خدا غم جدایی
کو شادی روز آشنایی
پا تا به سر آتش امیدم
شاید به سر وفا بیایی
دیگه بی تو میمیره این دل من
سودای تو گشته مشکل من
خاموشه نداره روشنایی
بی شمع رخ تو محفل من
عمری، عمری تنها بنشستم
عمری دل را به امید تو بستم
ولیکن به خدا ز بیوفایی
تو مظهر جوری و جفایی
همیشه به خدا دل داره فریاد
که تو قاتل جسم و جون مایی
دیگه بی تو میمیره این دل من
سودای تو گشته مشکل من
خاموشه نداره روشنایی
بی شمع رخ تو محفل من
* * *ترانهشناسی داود مقامی در سایت راوی حکایت باقی
* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید
* * *