الماس
شعر: عبدالله الفت
آهنگ: هوشنگ سپهری
ای چشم تو رخشانتر از الماس بَدَخشان
ای سینهی سیمین تو آیینهی رَخشان
آوردهام الماس بدخشان ز برایت
بستان و بر آن سینهی چو آیینه بنشان
دیشب که به اشک من خندیدی و رفتی
گلهای عشق مرا چیدی و رفتی
من بر تو جوانی را بخشیدم و رفتم
بر من دریغا نبخشیدی و رفتی
تو پریشانشده گیسو سر آشنا نداری
غم حال ما نداری
تو مگر خدا نکرده خبر از خدا نداری
دانه دانه اشکم ریزد بر دامانت
قطره قطره می مینوشم از چشمانت
دارم چشمی گریان برای تو
لرزد قلبم از نغمههای تو
* * *