حکایت معجزۀ آن گاو در تبریز و قضایای اهدای این چلچراغ!

قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا

این بیت از «ناصر خسرو» را به خاطر داشتم که حکایت «قندیل افروزی» یا همان چلچراغ روشن کردن است در شب قدر به مسجد، و اینکه آنجا به یمن این چلچراغ، چون روز روشن می‌شود ولی دل سیاه است به غایت چون شب یلدا، و یادم آمد از جریان معروف به «معجزه گاو» که روزی روزگاری در «تبریز» رخ داد و آن را «نادرمیرزا» یکی از شاهزادگان قاجار در استناد به دخالت‌های دولت «انگلیس» در امور داخلی مربوط به کشور ایران در یادداشت‌های خود مکتوب کرده و خواسته تا شاهد بیاورد که چطور دولت فخیمه بریتانیا در همسوئی و با کمک آخوندها و مذهبیون، و بزرگان روحانیت آب به آسیاب جهل و خرافۀ مردم عوام می‌ریخته و در واقع مصداق آن جملۀ معروف «دائی‌جان ناپلئون» که معتقد بود و می‌گفت: «کار، کار انگلیس‌هاست».

این ماجرا را دکتر «شفیع جوادی» استاد دانشگاه به تفصیل و با همان انشاء و کتابت که «نادرمیرزا» نوشته، در کتاب «تبریز و پیرامون» به چاپ رسانده که مختصرش این می‌شود:

«. . . به سال ۱۲۶۵ هجری قمری (۱۸۷۴ میلادی) قصابی در میدان «صاحب‌الامر» می‌خواست گاوی ذبح کند. گاو از زیر دست وی در رفت و به «مسجد قائم» گریخت. قصاب ریسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا بیرون بکشد. گاو زور داد، قصاب به زمین خورد و در حال قالب تهی کرد. در این وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و این امر معجزه‌ای تلقی شد.

بازار تا یک ماه چراغانی گردید. تبریز شهر «صاحب‌الزمان» به‌شمار آمد و مردم خود را از پرداخت مالیات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل مجتهد جامع‌الشرایط وقت «آقا میرفتاح» بردند و ترمه‌ای رویش کشیدند. مردم دسته دسته با نذر و نیاز به زیارت آن رفته و به شرف سم بوسی‌اش نائل آمدند و تیمه آن حیوان به تبرک همی ربودند. در عرض یک ماه موئی از گاو به جا نماند و همه به تبرک رفت.

کور و لنگ، غرفه‌ها و شاه‌نشین‌های مسجد را پر کرده بودند. هر روز معجزه‌ و آوازی تازه بر سر زبان‌ها افتاد. بزرگان، پرده و فرش و ظرف به مسجد می‌فرستادند. کنسول انگلیس هم چهل‌چراغ فرستاد که هم‌اکنون زیر گنبد مسجد آویزان است. قضا را گاو مرد و غوغا اندکی آرام گرفت. اما از توجه عوام، نان غوغائیان در روغن بود. . .»

بله! این حکایت البته چنانکه بدانید کماکان باقی است. سرتان را درد نیاورم. کاتب در ادامه شرح می‌دهد که «حاج میرزا بافر» امام جمعه تبریز که با کنسولگری انگلیس رابطه مستقیم داشت، فتوا داد که هر کس در جوار آن مسجد به‌خصوص باده بنوشد یا قمار کند واجب القتل خواهد بود و چون رسما شهر تبریز محل ظهور «امام زمان» اعلام شده بود، پس بنا به روایات و احادیث معتبر، مردم از پرداخت مالیات به دولت و اجرای قوانین وضع شدۀ حکومتی معاف بودند.

«. . . بالاخره «امیرکبیر» نیروئی از تهران فرستاد که «حاج میرزا بافر» امام جمعه، و «میرزا علی شیخ‌الاسلام» و پسرش «میرزا ابولقاسم» که هر سه از ملایان بانفوذ بودند دستگیر و تبعید کنند و با وجود مقاومت آن‌ها و حمایت عوام این مقصود حاصل و غائله تمام شد. . . »

در دنبالۀ این ماجرا چون روشن شد که این فتنه‌ها نتیجۀ تحریک و دخالت مستقیم «استیونس» کنسول انگلیس در تبریز بوده، «امیرکبیر» صدراعظم یا نخست وزیر وقت نامه‌ای به سفارت انگلیس در تهران می‌فرستد که قسمتی از آن چنین است:

«. . . بعد از اینکه مردم اجامر و اوباش تبریز به جهت شرارت‌های خودشان در امور مملکتی و اتلاف مالیات دیوانی از برای خود مامن و بستی قرار گذاشته و خودسری‌ها کنند، عالیجاه مشارالیه به جهت تقویت آن‌ها و استحکام خیالاتشان چهل‌چراغی به مسجد صاحب‌الزمان فرستاد و بر آنجا توقف کرده، زیاده از حد باعث جرأت عوام و اشرار گشته و پای جسارت را بیشتر گذاشته‌اند تا از این خیالات خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند. . . »

و اما جواب رندانۀ سفیر کشور فخیمه بر این شکوائیۀ «امیرکبیر» چه بود را بگذاریم برای زمان و فرصتی دیگر. غرض این بود که بگویم با آن به یاد آوردن این بیت: «قندیل فروزی به شب قدر به مسجد ـ مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا» از «ناصرخسرو»، چطور ماجرای معروف به «معجزۀ گاو» تداعی شد و سر از چهل‌چراغی در آورد که کنسول انگلیس در تبریز  و به تبرک به مسجدی که معجزۀ گاو در آن اتفاق افتاده بود فرستاد.

چهل‌چراغ، آن هم در صد و سی و چند سال پیش! یعنی در زمانی که بیشتر مردم آن ولایت حتی روغن نداشتند که به انبارۀ چراغ موشی‌های‌شان ـ اگر که داشتند ـ کنند.

* * *

error: Content is protected !!