پنج داستان «رستم و سهراب»، «سیاوش»، «کیخسرو»، «فرود» و «شغاد» بر اساس نسخههای شاهنامه به تصحيح ژول مول، نسخهی چاپ مسکو به تصحيح برتلس با همکاری عبدالحسین نوشین و نسخهی تصحیحی مجتبی مینوی، به گزینش، تنظیم و برخوانی بهمن فرسی از انتشارات موسسه فرهنگی ـ هنری آوای باربد.
آلبوم برخوانی شاهنامه ۵ داستان دارد که توسط موسسه فرهنگی هنری آوای باربد منتشر شده است. گزینش، تنظیم متن و برخوانی آن، کار بهمن فرسی است و آهنگسازی کار فرنوش بهزاد. روایت داستان طبق سنت شاهنامهخوانی و با همان شور و شعف نقالی و نقشخوانی صورت میپذیرد و داستان به شیوه قصهگویانه و با ترکیبی از نثر و ابیات شاهنامه روایت میشود. در پرداخت روایت این داستان، از نسخههای شاهنامه به تصحيح ژول مول با نشانهگذاری پرویز اتابکی، نسخهی چاپ مسکو به تصحيح برتلس با همکاری عبدالحسین نوشین و نسخهی تصحیحی مجتبی مینوی و همکاران، استفاده شده است.
* * *
داستان رستم و سهراب:
سهراب، ثمرهی یک شب ماندگاری ناگزیر رستم در خاک توران است به سبب گم شدن اسبش رخش و همبستری او با تهمینه دختر یگانهی شاه سمنگان از ایلات توران. تهمینه نیمهشب، عاشقانه تشنهی وصل به خوابگاه رستم میرود. اما رستم میخواهد که همان شبانه موبد بیاید، پدر تهمینه خبردار شود و باقی رسمیت بازیها. صبح فردا رخش پیدا میشود، رستم بر بارهاش میجهد، به سوی ایران میتازد و دیگر هرگز با تهمینه دیداری و سرو کاری نمییابد. سهراب به دنیا میآید. رستم از بالیدن فرزند خبر دارد اما هیچگاه او را ندیده است. تهمینه نیز در توران راز فرزند را پنهان نگاه داشته، تا به ویژه افراسیاب از آن آگاه نشود و بر پور رستم گزند نرساند. سهراب زودازود برومند میشود. سرآمد همگنان است و دلیری نامدار. همین که میفهمد پسر رستم است لشگر فراهم میکند، تا نخست به ایران بتازد، کیکاووس را براندازد، سپس توران را بگشاید، کار افراسیاب را بسازد، آنگاه پدر و پسر، بیهماورد بر جهان پادشاهی کنند. افراسیاب با آگاهی از ماجرا، دو تن از سردارانش را با لشگری نزد سهراب میفرستد تا در حمله به ایران زیر فرمانش باشند. امیدش آن است که رستم و سهراب یعنی پدر و پسر، که یکدیگر را نمیشناسند، در میدان کارزار رو در رو شوند و رستم به دست سهراب جوان از پای درآید و اگر چنان شد، سرداران او فرمان دارند که شبانه کار سهراب را نیز بسازند. سهراب، دلیر و پُر غرور به ایران میتازد. چرخ بازیگر پدر و پسر را رو در روی هم میایستاند. پدر که هم زور فرزند نیست در نخستین مبارزه مغلوب او میشود اما به ترفندی جان خود را در میبرد و در دیگر روز، در کشاکشی نه چندان راست کردار، فرزند را از پای در میآورد. سهراب پیش از مرگ او را از کینخواهی پدرش یعنی رستم هشدار میدهد و با آشکار شدن داستان، جهان پیش چشم تهمتن سیاه میشود و به تلخی در مییابد که با پور خود چه کرده است.
* * *
داستان سیاوش:
سیاوش، ثمرهی پیوند کیکاووس پادشاه ایران است با دختری از نژاد گرسیوز ـ برادر افراسیاب پادشاه توران (نام این دختر در متن شاهنامه نیست). کودکی و نوجوانی سیاوش در زابلستان میگذرد. زیرِ دست رستم میبالد. سپس از رستم میخواهد که او را به ایران، نزد پدرش کیکاووس بفرستد. رستم سیاوش را با کبکبهی شاهانه نزد پدر میبَرد و بالغ و برومند به او میسپارد. در بارگاه پدر اما روزگار سیاوش سیاه و ناسازگار است. نامادریاش سودابه، همسر کیکاووس، دلباختهی او میشود. سیاوش این عشق را نمیپذیرد و از همین روی پیاپی با دسیسههای سودابه روبرو میشود. سهمناکترین این دسیسهها گذشتن سیاوش از میان آتش است به فرمان کیکاووس و آخرینش پناهجویی ناگزیر وی در خاک توران. در توران، به آغاز سیاوش روزگار آسودهای دارد. افراسیاب او را همچون فرزندی دوستدار و پرستار است. سیاوش نخست جریره دختر پیران (رایزن افراسیاب) را به زنی میگیرد و چندی بعد به صلاحدید پیران با فریگیس دختر افراسیاب نیز وصلت میکند. ثمرهی این پیوندها دو پسرند به نام های فرود از جریره و کیخسرو از فریگیس. سیاوش همچنین شهری در خاک توران برای خودش و فریگیس بنیاد میکند که سیاوشکرد یا سیاوشگرد نامیده میشود. اما ابر سیاه تقدیر در خاک توران پیوسته بالای سر سیاوش بال میزند. گرسیوز برادر افراسیاب که از همان آغاز بر سیاوش رشک میبرد، به دشمنی با او بر میخیزد و پس از دسیسههای بسیار، سرانجام خون پاک بیگناهش را به فرمان افراسیاب، به دست دو تن از سرداران تورانی به نام های دمور و گروی بر خاک میریزد.
* * *
داستان کیخسرو:
کیخسرو، پسر سیاوش پس از کشته شدن پدر به دنیا میآید. افراسیاب فرمان به نابودی او میدهد زیرا خوابگزاران به او گفتهاند که از تخمهی سیاوش فرزندی به بار میآید که توران را ویران و جان وی را تباه خواهد ساخت. اما پیران ـ رایزن افراسیاب ـ میانهی کار را میگیرد. صلاحدید او این است که کیخسرو در خانوادهای شبانی پرورده شود، یکسره بی رد و یاد و نشان از پدر و نژادهی خود، و اگر روزی روزگاری نشان از نسب و نژاد آشکار کرد، آن گاه سر به نیست بشود. کودک به شبانان سپرده میشود. پیران از دور او را زیر چشم دارد. یکبار هم که بدگمانی افراسیاب نزدیک است جان کیخسرو را پایمال کند، به تدبیر پیران، نه تنها جان به در میبرد، بلکه چون در آزمون افراسیاب خودش را به نادانی و جنون زده، افراسیاب حتی رخصت میدهد که با مادرش فریگیس به سیاوشگرد بروند، و آنجا در رفاهی در خور، روزگار بگذرانند. سرانجام گودرز ـ پهلوان ایرانی ـ کیخسرو را در خواب میبیند و پسرش گیو را به جستجوی او، پنهانی راهی توران میکند. باقی، چگونگی تلاش و پرس و جوهای جانکاه گیو است در خاک توران و سرانجام یافتن کیخسرو، و به ایران بازگرداندن وی، و نشستن او بر تخت پادشاهی ایران، و لشگر فرستادن به توران به دادخواهی خون سیاوش و . . .
* * *
داستان فرود:
در، نخستین دورهی ماندگاری و پناهجویی سیاوش در خاک توران، پیران ـ رایزن و سپهدار افراسیاب ـ جریره، بزرگترین دختر از چهار دخترش را که شایستهی سیاوش میداند بدو وا میگذارد تا سیاوش بییار نماند و بیشتر دل به توران ببندد. از این پیوند، به هنگامی که سیاوش، فریگیس دختر افراسیاب را هم به زنی گرفته و با وی بسر میبرد، خبر میآید که پسری به دنیا آمده و نامش را فرود نهادهاند. فریگیس هم که میدانیم که پس از مرگ سیاوش پسر دیگر سیاوش، کیخسرو را به جهان میآورد، و از این راه میدانیم که فرود و کیخسرو هر دو تخمهی سیاوش و از مادرانی تورانی و جداگانهاند. سپستر، هنگامی که کیخسرو پادشاه ایران و برادر ناتنی فرود، لشگر به انتقام خون پدر روانهی توران میکند، به توس فرماندهی سپاه ایران اندرز میدهد که لشگرش را از سپیدکوه نراند، زیرا میداند که فرود با مادرش جریره ـ دختر پیران ـ بر بلندای دژی در سپیدکوه میزید و از ایرانیان و خاندان پدر کسی را به روی نمیشناسد، و در رهگذر این ناآشنایی بیم آن هست که بلایی ناخواسته به بار آید. توس تندخوی و خودسر اما، به بهانهی آن که راه بیابان دراز و بی آب و گیاه است، سر از فرمان کیخسرو میپیچد، از راه سپیدکوه لشگر میراند، و همین خودسری فاجعهی جانخراش فرود را پی میریزد. گفتنی دیگر این که داستان فرود در این روایت با مرگ او پایان میگیرد که در واقع نقطهی اوج و پایان داستانیِ داستان است، اما داستان فرود در متن شاهنامه پردههای دیگری هم دارد که شنوندهی دوستدار میتواند به آن مراجعه کند.
* * *
داستان شغاد:
زال، پدر رستم کنیزکی خوبروی و رود نواز در پرده دارد. از پیوند او با کنیزک، پسری به صورت و قامت همچون سام سوار به دنیا میآید که شغاد نامش میدهند. ستارهشناسان پیشگویی میکنند که شغاد هنگامی که به مردی و گُردی برسد، روزگار سیستان و ایران را پُر خروش و جانِ جهانپهلوان رستم دستان را تباه خواهد کرد. شغاد را نزد شاه کابل میفرستند تا زیر دست او ببالد و آیین بزم و رزم و بزرگی بیاموزد. کابلستان خراجگزار ایران است. رستم هر سال برای گردآوری خراج (باژ و ساو به روایت شاهنامه) سری به کابل میزند. شاه کابل انتظار دارد حال که شغاد، برادر ناتنی رستم را در حلقهی مهر و پذیرندگی خود دارد دیگر از پرداخت خراج معاف باشد. اما چنین نشده است و نمیشود. از سوی دیگر شغاد نیز بر شهرت جهانگیر برادرش رستم رشک میبرد. این دو انگیزه، دسیسهی هماهنگ شغاد و مهتر کابلی شاه کابل را برای نابودی رستم و برادرش زواره پی میریزد.
* * *
پانویس:
فایلهای شنیداری این برخوانی و همچنین توضیحات نوشتاری مربوط به هر داستان، برگرفته از کانال موسسهی فرهنگی ـ هنری آوای باربد در یوتیوپ است. در راستای حمایت از ناشر و شنیدن این مجموعه با کیفیت بهتر به این آدرس مراجعه کنید.
* * *