«سانسور» با اینکه لغتی فرانسوی است و در اصل از آن کشور و زبان آمده، ولی چنان در مناسبات اجتماعی و بافت فرهنگی و هنری ما ایرانیان جا افتاده و خوش نشسته، که انگار از همان اول کلمهای فارسی بوده و در معنای این لغت، نمونههای فراوان ایرانی آن میتواند بهترین و رساترین آنها باشد.
البته در مناسبات اجتماعی عواملی چون قوانین و آموزههای مذهبی، به شکلی قانونمند شده، و مقولۀ «اخلاق» در افراد و جامعه، گرچه بهصورت قانونی نانوشته، ولی در جای خود حضور داشته و موجودیت دارد. در عالم بیان و اندیشه، و در دنیای هنر و خلاقیت اما برعکس، قانونی مدون با بند و ماده و تبصرههای تعریف شده از سوی دولت وقت به اجرا گذاشته میشود و از حمایت و قدرت حکومت نیز برخوردار است.
دوم مرداد ماه امسال مصادف با پانزدهمین سال خاموشی «مرتضی نیداوود» خالق آهنگ ترانۀ همیشه ماندگار «مرغ سحر» بود. «دکتر محمود خوشنام» موسیقیشناس آگاه و دلسوز ایرانی مقیم آلمان، یادداشتی در یادمان این آهنگساز برجسته نوشته بود که در بخش فارسی سایت خبری رادیو بیبیسی منتشر شد. [+]
این دومین باری بود که میخواندم ترانۀ «مرغ سحر» را اول بار «ملوک ضرابی» خوانده و نه آنگونه که گفتهاند و میگویند «قمرالملوک وزیری». این نقل را قبلا و اولین بار، بیست سالی پیش [بهمن ماه ۱۳۶۴]، در مطلبی نوشتۀ «دکتر هدایت نیرسینا» در فصلنامۀ «ره آورد» که به کوشش «حسن شهباز» در آمریکا منتشر میشود، خوانده بودم.
دکتر «هدایت نیرسینا» که حالا چند سالی است که دیگر در میان ما نیست، گرچه در اصل استاد دانشگاه بود، ولی در حافظۀ جمعی هنرمندانی که به نوعی با شعر و ترانه سر و کار داشتند، بیشتر در مقام «بررس» و مسئول حذف و حشو، و یا رد و تائید اشعاری که قرار بود بهصورت ترانه از رادیو پخش شود، بهیاد میآید.
او که خود اشعاری برای اجرای ترانه سروده، زمانی رسما در ادارۀ رادیو، صاحب میز و دفتر و منشی، و رئیس شورای شعر رادیو ایران بود. بهانه البته این بود که چون رادیو رسانهای عمومی و سراسری است، باید که زبان و گویشی که در آن به کار گرفته میشود، پاک و عاری از اشتباه و بینقص باشد.
این فکر یا سیاست طبعا شامل اشعاری که برای اجرای ترانه سروده شده بود نیز میشد. بررسی درستی اوزان و عروض و قافیه، پاکی کلام و تمیزی زبان و روشنی پیام، از وظایف این شورای شعر بود که ریاستش همانطور که گفته شد به عهدۀ دکتر «نیرسینا» بود.
هرچند که به مصداق آن ضربالمثل معروف: «عدو شود سبب خیر» همین بگیر و ببندها و مته به خشخاش گذاشتنهای شورای شعر رادیو، خود موجب شد تا مراکز و استودیوهای مستقلی برای تولید و انتشار ترانه بهوجود آید، و ترانهسرایان، آهنگسازان و خوانندگانی که به هر دلیل راهی به رادیو نداشتند یا نمیدادندشان بتوانند یکدیگر را پیدا کنند و به اتفاق «فصل نوین ترانه» را در ایران پایه گذارند.
نسل جوانی که بزرگترهایش «شهیار قنبری»، «ایرج جنتیعطائی» و «اردلان سرفراز» ترانهسرا، «اسفندیار منفردزاده»، «بابک بیات»، «بابک افشار» و «واروژان» آهنگساز، «فرهاد»، «داریوش»، «فریدون فروغی» و «گوگوش» خواننده بودند.
نسلی که «ابولحسن ورزی»، «پژمان بخیتاری» و «نواب صفا»ی ترانه سرا، «مرتضی نیداوود»، «ابوالحسن صبا» و «کلنل علینقیخان وزیری» آهنگساز، و «جواد بدیعزاده»، «قوامی» و «فاختهای» خواننده را پشت سر میگذاشت و از تنگۀ قافیههای «گل» و «بلبل» میگذشت و در «غروب سهشنبهای که خاکستری بود»، و یا «جمعهای غمگین» که از «ابر سیاه خون میچکید»، به تصویری از «کوچههای باریک و دکانهای بسته» میرسید.
این نسل از آنجا که به امکانات موحود در «ادارۀ رادیو» وابسته نبود، به اعتبار استقلال خود در تولید و پخش آثارشان به صورت «صفحه» و بعدها «نوار کاست»، دست بازتری در بیان و سرودن ترانه داشتند.
گرچه باز هم آنچنان ایمن نبودند و امنیتی که باید، نبود و این نیز خود باعث ابداع ترانه بر متن فیلم شد و تک ترانههایی که از فیلم «رضا موتوری» به بعد متداول شد و راوج یافت.
ترانههایی که صلاحدید انتشارشان نه در حوزۀ کاری «شورای شعر رادیو ایران» بود و نه از وظایف «ادارۀ موسیقی وزرات فرهنگ و هنر». در واقع نقطهای کور و دور از چشم مانده بر کتاب قطور آئیننامۀ مربوط به تصویب شعر و ترانه. آئیننامهای که در آن کلمههایی چون «شب»، «جنگل»، «ستاره» و به کار گرفتن آن در ترانه، ممنوع و غدغن اعلام شده بود.
باری از اصل مطلب انگار دور افتادم. دروغ نگفتهاند که حرف، حرف میآورد. وقتی که راوی باشی و اینهمه حکایت باقی و ناگفته مانده باشد، مطلب این از آب در میآید که میبینید! پس بهتر آنکه موضوع «فصل نوین ترانه» را بگذاریم به فرصتی دیگر و مطلب مربوط به سانسور را تمام کنیم.
داشتیم از مطلب یادنامۀ «دکتر محمود خوشنام» در بارۀ «مرتضی نیداوود» خالق آهنگ ترانۀ «مرغ سحر» و اینکه خوانندهای که اول بار این ترانه را خواند «ملوک ضرابی» بوده و نه «قمرالملوک وزیری» میگفتیم که حرف افتاد به دکتر «هدایت نیرسینا»، و اینکه ایشان هم نیز حدود بیست سالی پیش در مطلبی منتشر شده در فصلنامۀ «رهآورد» به این موضوع پرداخته بود.
در ضمن خواندن مطلبی که به قلم دکتر «هدایت نیرسینا» با عنوان «خاطراتی از بهار، شاعر غزلسرا و ترانهساز» در دو شماره از فصلنامۀ «رهآورد» به چاپ رسیده، از جمله به اولین مورد سانسور در تاریخ ترانهسرایی در ایران هم برمیخوریم. و آن هم مربوط به یکی از اشعار «ملکالشعرای بهار» که مشخصا برای اجرا بهصورت ترانه، و به سفارش «کمپانی صفحه پرکنی کلمبیا» به مدیریت «موسی ارسطو زاده» سروده بود، میشود.
البته چون قبل از آن سرودۀ ترانهای ممیزی و سانسور نشده بوده، و هنوز سلسله مراتب اداری و بر و بیا و «کمسیون شعر» و اعلام کتبی به شاعر و از ایندست نبوده، پس لاجرم این منع قانونی! به شکلی که اتفاق افتاده، در جای خود امری تاریخی هم تلقی میشود.
از اتفاق روزگار یکی هم اینکه کاتب واقعه، یعنی دکتر «هدایت نیرسینا» که بعدها میشود «رئیس شورای شعر رادیو» و آن زمان دانشآموزی بیش نبوده، خود در آن روز و ساعت حضور داشته. ایشان که از زمانی که نوآموز دبستان بودهاند اشعار و ترانههایی از سرودههای «ملکالشعرای بهار» را شنیده و سخت به این شاعر ارادت پیدا کرده بودند. سالهایی بعد، در نوجوانی موقعیتی دست میدهد که بتواند «استاد» را از نزدیک ببینند.
«نگارندۀ این خاطرات که هنوز دانشآموز بودم، برای نخستین بار محضر استاد بزرگوار را درک کرده بهوسیلۀ آقای «ارسطو زاده» و پیانیست نامی آقای «استوار» به ایشان معرفی شدم. ترانهای سروده بودم که در فرصت دیگر خانم «ناهید نیکبخت» اجرا نمود و در این وقت مورد تعریف و تشویق مخصوص استاد سخن قرار گرفت.»
روزی که «نیرسینا»ی نوجوان بخت دیدار با شاعر مورد علاقه و احترام خود را پیدا کرده، از قضا روزی است که قرار است ترانۀ «ز فروردین شد شکفته چمن» را در استودیوی کمپانی کلمبیا ضبط کنند که: « . . . غائلهای پیش آمد و موجب درگیری ملکالشعرا با نمایندۀ نظمیۀ رضا شاه گردید. . .» همینجا و اول گفته باشم که این «نمایندۀ نظمیۀ رضا شاه» همان «استاد عبادی» نوازندۀ معروف سهتار است، و بعد در ادامه، عین انشای دکتر «نیرسینا» از ماجرای آن «غائله» را ـ به همان سبک که او نوشته ـ میآوریم که میخوانید.
«. . . موقع غروب آفتاب و آغاز شبی از تابستان؛ آقای یحیی زرپنجه و دیگر نوازندگان، همچنین خوانندۀ تصنیف، جمال صفوی، برای ضبط بهحد کافی تمرین کرده، مهندسان هم قالب مومی مخصوص ضبط را بر جای خود قرار داده و همگی برای اجرای کار آماده و در انتظارند. جناب ملکالشعرا بهار هم در اطاق مخصوص پذیرایی نشستهاند که خود نیز اجرای این اثر را ملاحظه نمایند.
آقای عبادی استاد محبوب موسیقی و نوازندۀ یکتای سهتار نیز در کنار جناب بهار نشستهاند. ایشان نمایندۀ نظمیۀ رضا شاه است و باید ضبط ترانه با اجازه وامضای قبول ایشان انجام پذیرد. این از مقررات شهربانی برای هر شعر و ترانه در همگی شرکتها بود و خود بهیاد دارم مامورهای مختلفی را که در لباس افسری یا شخصی در وقت اجرای اشعار حضور داشتند و با سخنان محبتآمیز نظرهایی هم میدادند. . . یکی از ایشان شخصی بنام آقای بهنام بود که تاکید میکرد که در تصنیفها از سیاست مطلبی یاد نکنیم.
در این وقت هم که جناب عبادی باید نظر بدهند، به اقتضای احترام، از جناب ملک اجازۀ شروع ضبط خواسته شد. شاعر محترم هم با درک اوضاع و احوال، به آقای عبادی روی نموده گفتند: «حضرات اجازه میخواهند.» این آقای عزیز باتواضعی مخصوص در برابر یک شخصیت بزرگ فرهنگی اظهار داشت: «اجازه میخواهم خواهش کنم یکی دو قسمت از جملههای این تصنیف را جناب ملک تغییر بدهند.»
در حالی که انتظار میرفت جناب ملک اگر چون و چرائی دارند، بیاعتراض بیان کنند، برخلاف این انتظار، شخص ایشان به آقای عبادی، صاحبمنصب ارجمند نظمیه و هنرمند گرامی، شخصی که به جاذبۀ اخلاق و هنر خویش، مورد احترام و گرامیداشت خاص و عام است، با پرخاش سخت حمله کرده، گفتند: «تو چه میگویی، تو چه میفهمی و چه حق داری که به این کارها دخالت کنی و ایراد بگیری؟»
اما طرف ایشان، آقای عبادی از کوره در نرفت. حلم کرد. حوصله کرد. ادب و شکیبایی را از دست نداد و در پاسخ اظهار داشت: «جناب ملکالشعرا! من از طرف رئیس نظمیه مامورم، و آنچه عرض میکنم از سوی خودم نیست. این ایراد من نیست. این جملهها و کلماتی است که رئیس من در زیر آن خط کشده و خواستهاند که لطفا تغییر بدهید.»
در این نوبت، ملک شدیدتر، افروختهتر و متغیرتر با حالتی غیرعادی بانگ برآورد که: «رئیس تو کیست؟ رئیس تو هم نمیفهمد. او هم مثل تو بیفهم و بیشعور است. آن بالاترها هم نمیفهمند. همه نفهمید.» و کلماتی از این قبیل که بهخاطرم نمانده است.
در این حال که همه حیرتزده و نگرانند، خشم و خشونت فضا را گرفته و هیچکس مصلحت نمیبیند سخنی بگوید و محیط را تغییر دهد، باز هم استاد عبادی وقار و شخصیت خود را بیشتر از پیش جلوه داد و با ابراز شکیبایی مشکل را حل نمود. یعنی در برابر شخصی که سراپا تبدیل به قهر و خشمی توفانی شده است، به حالتی احترامآمیز اظهار داشت:
«جناب ملکالشعرا! من به شخص و مقام والای شما احترام میگذارم و در برابر آنچه فرمودید جوابی عرض نمیکنم. ملاحظه فرمائید، من در برابر رئیسم مسئولم. ایشان هم میفهمد. میفهمد که ما همگی در برابر مقررات مسئولیت داریم. رئیس ماهم مراتب فضل و کمال و شخصیت جنابعالی را درک میکند و شما را محترم میدارد. در این تصنیف کلمهای بهعنوان ایراد نگفتهاند، بعضی کلمات هست که ممکن است سوء تعبیر، موجب بازخواست بشود؛ بازخواست از همگی ما. آنوقت فرد اول در این بازخواست و مسئولیت بنده خواهم بود که اینطور مورد بیلطفی جناب ملک واقع شدم. برای استاد هم تغییر این یکی دو جمله بسیار سهل است. غرض و مرضی هم در میان نیست.»
در این حال بود که حالت خشم ملک تبدیل به مهر و رافت شد. معذوریت مامور عالیقدر را تصدیق کرده، گفتند: «بسیار خوب. از شما معذرت میخواهم. کدام کلمات است. کدام جمله است. بدهید عوض کنم که شما از من راضی باشید.»
قطعهای که قرار بر تغییر یا تعویض آن بود بهصورت زیر بود.
بهار آمده با گل سنبل ـ ز بیدادگری گل نعره زد بلبل
دل بلبل نازک است ای گل ـ دل او را از جفا مشکن
جهان در سر شور و شر دارد ـ دو صد فتنه زیر سر دارد
خوش آن کس کو یاری به بر دارد ـ بتی تازه، با شراب کهن
ایراد در قسمت دوم و تنها به دو جمله اول آن است که خبر از ظهور فتنه و شور و شر و انقلاب میدهد و در حکومت رضا شاه جای چنین سخنها نبود و تعبییر خوشی نداشت. آقای ملک هم با روی خوش و ابراز هنری شگفت، بیتامل تمام آن عبارت را به صورت زیر تغییر دادند.
بهار از گل سایبان دارد ـ دریغا کز پی، خزان دارد
خوش آن کس کو یاری جوان دارد ـ بتی تازه با شراب کهن
سپس تبدیل کلمۀ «دونان» در عبارت زیر مورد خواهش استاد عبادی بود.
اگر جان بردم از غم دونان
ز دست فراق تو جان نبرم
البته در کلمۀ «دونان» هم کنایهای است و این لفظ بهجای نام شخص یا اشخاصی بهکار رفته بود. بهجای این لفظ هم شاعر چیره دست، بیدرنگ کلمۀ «دوران» گذاشتند و غائله پایان یافت.
همان دم موسی ارسطو زاده که جز حالت تسلیم و تمکین و بردباری نداشت، ضبط ترانه را آغاز کرد. استاد عبادی با خرسندی با همان جاذبۀ وقاری که داشت اظهار خوشوقتی و امنتان نمود. آقای ملک هم با آن حالت انعطافپذیری که داشت، از استاد عبادی و حاضران جلسه خداحافظی کرد.»
دکتر «هدایت نیرسینا» در بخش دیگری از خاطراتش و در بارۀ ترانۀ «مرغ سحر» که از سرودههای «ملکالشعرای بهار» است، مینویسد: «. . . این مطلب شایستۀ توضیح است که برخی اشارات سیاسی و انتقادی که در اشعار بهار دیده و شنیده میشد، شهربانی آنزمان را که نظمیه میگفتند برانگیخت تا در همگی ترانهها، بهویژه اشعار آن سرایندۀ مبارز که در هر مورد به کنایه یا صریح از اوضاع واحوال انتقاد مینمود بررسی کند و پخش چنین مطالب را ممنوع سازد.
در آغاز پخش صفحات، «ترانۀ مرغ سحر» که گمان میرود هنوز آوای آن در گوش مردم ایران عزیز طنینانداز است محل ایراد واقع نشد، با آنکه جنبۀ سیاسی و انتقادی آن صریح و روشن است و از قفس و زندان مینالد، از نبودن آزادی و مساوات فریاد میزند، از آشیان بر باد رفتۀ خود یاد میکند و صدا سر میدهد که:
ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت،
شام تاریک ما را سحر کن.
اما در حدود یک ماه پس از انتشار پخش این تصنیف را منع کردند و همین منع و توقیف انگیزۀ ایحاد بازار سیاه در مورد این صفحۀ شورانگیر شد و قیمت آن از پانزده ریال به چهل و پنجاه ریال افزایش یافت.» [صفحۀ ۹۴ تا ۱۰۳ فصلنامۀ «ره آور» شماره ۹ پاییز و زمستان ۱۳۶۴]
* * *
پینوشت:
یک: همانطور که در دستنوشتهی شاعر میبینید؛ در بند اول این ترانه «شامما، شامما راسحرکن» نوشته شده است. نقل است که: روزی «بهار» به طوری اتفاقی میشنود رهگذری این مصراع را «شام تاریک ما را سحر کن» میخواند. شاعر با الهام از او شعر را تغییر میدهد. ولی تصنیف در اجراهای اولیه روی صفحه به همین صورت خوانده شده است.
دو: ترانۀ «مرغ سحر» بارها با صدای خوانندگان مختلف بازخوانی شده است. مجموعهای از این اجراها را [در اینجا] بشنوید.
* * *