گریزان
شعر: فیروز برنجیان
آهنگ: فیروز برنجیان
خواننده: داود مقامی
[ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج
بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج]
دامن کِشی چرا از من تو بیوفا
آهم به قلب سنگت ای صنم اثر ندارد
زیبایی تو را در آسمان قمر ندارد
بگو چرا تو بیوفا ز من گریزانی؟
ز دوریت فنا شوم چرا نمیدانی؟
به ظلمتِ شبِ قسم که دارد نشان ز گیسویت
قسم به قلبی که خورده تیر از کمانِ ابرویت
بیزارم کردی تو از زندگانی
سودی نبُردم از لطفِ جوانی
پس از این دیدهی گریان نتواند گریه کُند
که خورده تیر جور و جفا
دگر این دل ز فراقت نتواند ناله کُند
بیا و بنگر حالِ مرا
* * *ترانهشناسی داود مقامی در سایت راوی حکایت باقی
* * *