چشم سحر
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: عباس شاپوری
خواننده: مرضیه
باز شد فصل بهار در هر رهگذار
از شوری شرر افتاده
باز گل آمد به بار، شبنم بیقرار
از چشم سحر افتاده
افسونها دیدم از بس
در دام هستی، دگر
پیوندِ الفت بستم با جام مستی
مجنونها دیدم از بس
با خودپرستی، دگر
دل کَندم از قید هستی
آیا با ما روزگار تا ابد بسازد
یا روزی بر ما بتازد؟
در این صورت آدمی تا ندیده سیرت
چرا دین و دل ببازد
زان دمی کاشنای جهان گشتم
اسیر تو نامهربان گشتم
ز هجرت همچون نِی نالان گشتم
زان زمان من جدا ز آشیان گشتم
چو گلزار بیباغبان گشتم
چو گنجی در کنجی پنهان گشتم
* * *