ختنه ممد
خاطرهنوشتهای از: پرویز دوائی
از کتاب «ایستگاه آبشار»
با صدای: راوی حکایت باقی
اجرا: چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۲
چون که ممد بچه شوهر بود، وقتی که قرار شد ختنهاش کنند ختنهسورانی، چیزی برایش نگرفتند که مثلا کمانچهکش یا خیمهشببازی خبر کنند و زنها جمع شوند و دایره و دنبک بزنند و شادی کنند. همینطوری قرار شد یکروز وسط هفتهای سلمانی گذر را خبر کنند که بساطش را بیاورد و ممد را ختنه کند. رفتند و یک آقای لطفیای بود که سر کوچه سلمانی داشت، خبرش کردند. بعد ماشاالله، بچه نوکر سیزده ـ چهارده سالۀ همسایه بود قرار شد بیاید و دست و پای ممد را نگهدارد. ما هم که تابستان بود و مدرسه تعطیل بود و چند روزی به خانۀ خواهرم که همسایۀ ممد اینها بود به مهمانی آمده بودیم و جزو یک عدهای برای تماشای مراسم ختنه جمع شدهایم. بیشتر تماشاچیها زنهای در و همسایه بودند که بههوای پوست ختنه خودشان را رسانده بودند. . .
* * *
از «پرویز دوائی» در این سایت
«چرخ خیاطی» برگرفته از مجموعهٔ «ایستگاه آبشار»
«پرویز دوائی، یادنگار روزهای از یاد رفته» (یادداشتی از: راوی)
* * *