شش چکمه
نوشتهٔ: ابراهیم نبوی
چکمه ( ۱ )
آنها چکمههای سیاه را پوشیدند و به خیابان رفتند.
از صدای رژه چکمهها پاهای برهنه فرار کردند.
زنی با کفش پاشنه بلند با اضطراب از خیابان توی کوچه پیچید.
چکمهها همه چیز را توی خیابان له کردند.
حکومت چکمهها اعلام شد.
شب چکمهها به پادگان برگشتند. آنها چکمههایشان را از پا درآوردند.
بوی گند تمام فضا را پر کرد. بوی گند با مارش نظامی و سرود ملی میهنی.
بوی گند در تمام شهر پیچید . . .
چکمه ( ۲ )
اگر میخواهی بدوی و با سرعت به مردم لگد بزنی حتما چکمه بپوش!
اگر میخواهی از ترس به سرعت فرار کنی حتما چکمه بپوش!
اگر میخواهی با لگد توی شکم زنهای معترض بزنی حتما چکمه بپوش!
اگر میخواهی با لگد زیر بساط دستفروشهای خیابان بزنی حتما چکمه بپوش!
اگر میخواهی با لگد شیشه عطرفروشیهای قرتی عوضی را خرد کنی حتما چکمه بپوش!
اگر میخواهی ساعت پنج صبح به دانشجوهای خوابآلوده حمله کنی حتما چکمه بپوش!
اگر میخواهی سر چهار راهها بایستی و توی کیف مردم را بازرسی کنی حتما چکمه بپوش!
اگر با رفیقهایت میروی تو خیابان تا ملت را بترسانی و پاهایت را زمین بکوبی، حتما چکمه بپوش!
. . .
گوساله! با توام! دستتو از تو دماغت در بیار و به حرفای فرمانده گوش کن!
چکمه ( ۳ )
کفش نوک باریک مردانه گفت: «بدون نظم، هیچ کاری نمیشه کرد.»
کفش اسپورت زنانه گفت: «ما حق داریم توی خیابون راه بریم.»
کفش پاشنه بلند زنانه گفت: «دیشب از مهمونی میاومدم، سه تا چکمه مزاحم من شدند.»
کفش پاره گفت: «یکی به داد ما فقیر و بیچارهها برسه.»
کفش اسپورت مردانه گفت: «مشکل ما فعلا پیشرفت است؛ نه عدالت.»
کفش صندل مردانه گفت: «من احتیاج دارم خودم باشم، میخوام راحت باشم.»
نعلین مردانه گفت: برادرا! خواهرا! آرام باشید.»
چکمهی مشکی مردانه گفت: «حاج آقا! اینا آدم بشو نیستند. ما باید اقدام کنیم.»
چکمهها توی خیابان راه افتادند.
کفشهای اسپورت پسرانه فرار کردند و در کوچههای بنبست پنهان شدند.
کفش پاشنه بلند به طرف فرودگاه حرکت کرد.
پابرهنهها چکمه پوشیدند و خیابانها را پُرکردند.
مردم از ترس، همهی کفشها را واکس مشکی زدند و به آرامی زندگی را ادامه دادند.
چکمه ( ۴ )
هزارپاهای نظامی نمیتوانستند قدرت را به دست بگیرند. آنها هر وقت میخواستند به خیابان بروند، ساعتها طول میکشید تا چکمههایشان را بپوشند.
اگر تعداد پاهایشان کمتر بود هرگز دموکراسی را انتخاب نمیکردند.
چکمه ( ۵ )
کفش پاشنه بلند زنانه و کفش نوک باریک مردانه کنار هم راه میرفتند. پابرهنه آنها را دید.
پابرهنهها گفتند: «عدالت! به ما کفش بدهید.»
کفشهای اسپورت پسرانه و دخترانه به خیابان آمدند و فریاد زدند.
مردی با کفش پاره برای پابرهنهها سخنرانی کرد. پابرهنهها کفش میخواستند.
پابرهنهها به خیابان ریختند و انقلاب کردند. چکمهها پاهای برهنه را له کردند.
خیابان پُر شد از پاهای برهنه و کفشهای پاره. چکمهها فرار کردند.
انقلاب پیروز شد و چکمهها را ملی اعلام کردند.
پابرهنهها دستگیر شدند تا تولید کفش در کشور متوقف نشود.
چکمه ( ۶ )
چکمه نظامیاش را درآورد تا در کنار ملتش قرار بگیرد. نفس راحتی کشید.
کفش مشکی مردانهاش را در آورد و تصمیم گرفت با هر قید و بندی مبارزه کند.
کفش پاشنه بلند زنانهاش را درآورد تا بتواند درکنار مرد لحظهی آرامی را بگذراند.
کفش اسپورت پسرانهاش را درآورد، دیگر پیر شده بود.
دمپاییاش را در آورد تا کنار آب روی شن راه برود. پاهایش باید نفس میکشید.
ابراهیم نبوی
از مجموعه نوشتارهای «پارادوکس»
از «پارادوکس»های «ابراهیم نبوی» در این سایت:
چهار تابلو
* * *