«اینجا عید هم گران است، هم نایاب است. جنسش هم مرغوب نیست. نه طعم دارد، نه رنگ و نه بوی سر پل تجریش را میدهد. یادم باشد این بار که به خانه آمدم، مقداری عید بیاورم. برای زندگی لازم است. عید یعنی زندگی.»
وبگردهای قدیمی حتما وبلاگ «دلتنگستان» را بهیاد دارند. در سالهای پیش از پیدایش «فیسبوک»، دوران خوشی که وبلاگستان اینچنین متروک و خالی از سکنه نشده بود، درست ده سال پیش (مارس ۲۰۰۴) این بهاریهٔ کوتاه در آن منتشر شد. حدیث نفس بود و حرف و سوز دل خیلیها از جمله من که راوی حکایت باقی باشم. آن مطلب را در همانسال گفتاری کردم و ماند تا امروز که در آستانهٔ نوروز دوباره آن را شنیدم و انگار همین دیروز بود و حرف و حسرت هنوز من و شاید خیلیهای دیگر.
* * *
● از وبلاگ «دلتنگستان»: آمریکار
* * *