احمد شاملو: من و تو،‌ درخت و بارون (مجموعه ترانه‌ها)

احمد شاملو من و تو درخت و بارون

به زبان محاوره و شکسته‌نویسی «احمد شاملو» را در شعر، بیشتر با سروده‌هایی چون «پریا» و «قصه‌ی دخترای ننه دریا» به‌یاد داریم. خود او در این باره گفته است:

«این دو افسانه‌ی منظوم دو سیاه مشق از دوره‌ای است مربوط به سال ۱۳۳۲ در این زمینه که آیا می‌توان گه‌گاه برای شعر از زبان محاوره بهره ‌جُست یا نه. البته من خود به شتاب از ادامه‌ی ای کار به دلیل محدودیت زبان محاوره چشم پوشیدم و بدین کار ادامه ندادم.»

ده سالی بعد از این سیاه مشق‌ها که بعدها شد سرمشق بسیاری از شاعران دیگر در سرودن «شعرهای کودکانه»، احمد شاملو یک‌بار دیگر شعر «من و تو، درخت و بارون» را به زبان محاوره سرود. عاشقانه‌ای صمیمی و لطیف، که در مجموعۀ «آیدا در آیینه» چاپ و منتشر شد.

معمولا عاشقانه‌ها در اشعار ما جنسیتی «مردانه»! یا «زنانه»! دارند. چنانکه گاه بی‌آنکه نام یا جنسیت شاعر را بدانیم، از توصیف و تشبیهاتی که در شعر آمده، می‌توان فهمید آن را «مرد» به «زن» می‌گوید یا برعکس.

«من و تو، درخت و بارون»، اما عاشقانه‌ای است که جنسیت ندارد. «بهار و زمین»، «زمین و درخت»، «درخت و بهار»، مکمل هم هستند و گردشی منطقی در دایرۀ بده ـ بستان طبیعت. چنانکه تفاوت «شب و مهتاب» با «روز و آفتاب»، یا «نازکی ململ مه و لطافت برف» با «بلندی قلۀ مغرور کوه» و در نهایت: «ماندن و رفتن» یا همان «مرگ و حیات».

از این روست شاید که آن سرودۀ عاشقانۀ قدیمی را تا به‌حال چند خواننده (مرد و زن) خوانده و اجرا کرده‌اند و شنیدنش از زبان هر کدام باور پذیر است. در مجموعۀ زیر چند نمونه از اجرای ترانه‌ای این شعر را بشنوید. چنانچه شما هم نمونه‌ای دیگر سراغ دارید بفرستید تا به این مجموعه اضافه شود.

احمد شاملو آیدا

من و تو،‌ درخت و بارون

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ـ
ناز انگشتای بارون تو باغم می‌کنه
میون جنگلا طاقم می‌کنه.
تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب.

خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازۀ روز ـ
مث شب گود و بزرگی
مث شب.

تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح.

تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی.
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات.

مث برفائی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قلۀ مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی . . .

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم می‌کنه
میون جنگلا طاقم می‌کنه.

احمد شاملو از مجموعۀ «آیدا در آینه»
مهر ماه سال چهل و یک

* * *
آثار «احمد شاملو» در سایت «راوی حکایت باقی»

* * *

error: Content is protected !!