(اولین اثرم را به امیر عزیزم تقدیم میکنم، تا قضاوت او در مورد من چه باشد! فروغ فرخزاد ۱۳۳۴/۵/۱۵) دستنویس و امضای «فروغ» در تقدیمنامهٔ نسخهای از کتاب «اسیر» به برادر بزرگ خود «امیرمسعود فرخزاد».
مرور مطالب و حاشیههای مربوط به کتاب «اسیر» ضمن این که پیشینهای بر چاپ این کتاب است؛ میتواند گزارش وضعیتی از حال و روزگار خود «فروغ» در چمبر هزار خمی که گرفتارش بود هم باشد.
اولین مجموعهٔ شعر «فروغ فرخزاد» بهنام «اسیر» در سال ۱۳۳۱ (هیجده سالگی فروغ)، با مقدمهای بهقلم «شجاعالدین شفا» توسط انتشارات «امیرکبیر» منتشر شد و دو سال بعد [۱۳۳۴] بهچاپ دوم رسید. فروغ خود از کیفیت چاپ و طراحی پشت جلد کتاب خوشنود است و در نامهای به همسرش «پرویز شاپور» مینویسد:
«کتابم بسیار قشنگ چاپ شده و مخصوصا پشت جلد آن بسیار عالی است. اگر من کتاب را نمیدیدم با غلط منتشر میشد. امیدوارم تو دیگر اعتراض نکنی که چرا به امیرکبیر تلفن کردهام.»
از نامهٔ فروغ فرخزاد به پرویز شاپور (۲۸ تیر ماه ۱۳۳۳)
* * *
در خاطرات دستاندرکاران نشر و مطبوعات آن زمان از چگونگی انتشار این کتاب، به نام «فریدون کار» میرسیم. او که شاعر، مترجم و یکی گردانندگان نامآشنای صحفات ادبی مطبوعات دههٔ سی در ایران بود، شاید امروز برای بسیاری آنچنان که باید، شناخته شده نباشد، یا به اندازهٔ نام خواهرش [مهرانگیز کار] آشنا نیست. دو خاطره، و همچنین بخشهایی از نامههای «فروغ فرخزاد» به «پرویز شاپور» که در ادامهٔ مطلب میخوانید ما را با او بیشتر آشنا میکند. نامههای فروغ برگرفته از کتاب «اولین تپشهای عاشقانهٔ قلبم، نامههای فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور» است.
* * *
دکتر علی بهزادی [مدیر مجلهٔ سپید و سیاه]
«یک روز «فریدون کار» با یک زن جوان لاغر اندام با رنگی مهتابی و چشمهای سیاه که به دختران تازهبالغ شباهت داشت به دفتر مجله [سپید و سیاه] آمد و او را اینطور معرفی کرد:
ـ فروغ فرخزاد: یک شاعر باذوق و بیپروا!
فروغ، در سفری از جنوب [اهواز] به تهران با «فریدون کار» از نزدیک آشنا شد. او از مدتی با «فریدون کار» مکاتبه داشت. شعر میفرستاد و او در مجله چاپ میکرد. در این سفر «فریدون کار» فروغ را به محافل ادبی بُرد. او را با شاعران معروف آشنا کرد. بعد او را نزد عبدالرحیم جعفری مدیر خوشفکر «انتشارات امیرکبیر» بُرد و سبب شد امیرکبیر نخستین کتاب شعر فروغ را چاپ کند. در آن زمان کسی کتاب شعر شاعران گمنام را چاپ نمیکرد. این کار ریسگ بزرگی محسوب میشد.»
فصلنامهٔ بُخارا، شمارهٔ ۲۹ و ۳۰ (بهار ۱۳۸۲)، صفحه ۳۵۵
عبدالرحیم جعفری [مدیر و بنیانگذار انتشارات امیرکبیر]
«اوایل تابستان ۱۳۳۱ بود که روزی «فریدون کار»، شاعر نوپرداز جوان، به فروشگاه ناصر خسرو، یعنی تنها فروشگاه امیرکبیر در آن سالها تلفن کرد که میخواهد مرا ببیند.
پس از ساعتی آمد؛ با خانمی جوان و شیکپوش که پیراهن آبی زنگاریرنگی پوشیده بود، با کمربندی پهن، و موهای بلوند دُماسبی. بیست و یکی دو سالی بیش نداشت، قامتی نسبتاً کوتاه و ریزهمیزه با صورتی کشیده و مهتابی رنگ و قیافهٔ خندان و ساده و گرم و معصوم که نُکزبانی هم حرف میزد. این خانم «فروغ فرخزاد» بود. تازه از اهواز آمده بود. آقای [فریدون] کار گفت که خانم فرخزاد کتاب شعری دارند که میخواهند چاپ کنند، و من با اینکه با ناشران دیگر هم کار کردهام به ایشان پیشنهاد کردهام شما آن را چاپ کنید.»
من خودم بعضی از اشعار فروغ را در مجلات مختلف مخصوصاً مجلهٔ روشنفکر خوانده بودم. فروغ شاعر شجاع و بیپروایی بود و بعضی از شعرهای او در زمان خودش جنجال بسیار آفریده بود.
پس از گفتگو و موافقت طرفین قرارداد کتاب را امضا کردیم و کتاب شعر او بهنام «اسیر» با مقدمهای که آقای «شجاعالدین شفا» بر آن نوشته بود به قطع رقعی در هزار و پانصد جلد با چاپ بسیار نفیس منتشر شد.
طرح روی جلد را «محمد بهرامی» کشیده بود. همان نقاش چیرهدست تابلوهای شاهنامهٔ امیرکبیر، طرحی بسیار با مسما، قفس و پرندهای پشت سیمهای آن با زمینهای آبیرنگ.»
در جستجوی صبح، جلد اول، انتشارات روزبهان، بهار ۱۳۸۳، صفحهٔ ۴۹۲ و ۴۹۳
از نامههای «فروغ» به «پرویز شاپور»
«پرویز عزیزم! کتابم در هفتهٔ آینده حتما منتشر خواهد شد. راجع به «فریدون کار» نمیدانم برایت چه بنویسم. او مرد شریفی است و تو نباید به او فکر بدی داشته باشی. [. . .] من ناچار هستم که راجع به کار کتابم با او صحبت کنم. البته من بیش از این یکی دو بار با او صحبت نکردهام و اگر من بخواهم نه با او ـ که این کار را به عهده گرفته ـ صحبت کنم و نه با امیرکبیر تماس بگیرم؛ آنوقت بعد از اینکه کتابم چاپ شد و پر از غلط بود چه کاری از دست من برمیآید همچنان که اگر برای من یک نسخه نفرستاده بودند همانطور با غلط چاپ میشد. […] میبینی که راجع به من تازگیها حرفی زده نمیشود. دلیلش این است که «فریدون کار» جوان نجیبی است و همه جا از من دفاع می کند.»
از نامهٔ فروغ فرخزاد به پرویز شاپور (پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۳۳)
«راجع به «فریدون کار» من عقاید تو را خواندم ولی من به شخصه نمیتوانم نسبت به او نظر بدی داشته باشم چون او به من جز خوبی نکرده و غلط کتاب هم غلط چاپخانه است که خواه ناخواه در هر کتابی و در هر چاپی اتفاق خواهد افتاد. در مورد من ـ چون خودم نبودم ـ او هر قدر هم که دقت میکرد مطمئنا مثل خودم نمیتوانست موضوع شعر را درک کند. این است که کمی بیشتر شده و حرف تو صحیح نیست که او پیِ کار نمیرفت. من جز این که نسبت به او و زحماتش در دلم احساس قدردانی و تشکر داشته باشم نمیتوانم نسبت به او نظر دیگری ابراز کنم. بهخصوص که با وجود تماس با ما، و انجام دادن کارهای ما، به هیچوجه در هیچ جا از این موضوع مانند دیگران استفاده نکرده و همه جا در حفظ آبروی ما کوشش کرده و من به او احترام میگذارم چون جوانی پاک و صمیمی به نظرم میرسد. البته نمیخواهم با او تماس داشته باشم ولی عقیدهام را راجع به او تا به این زمان شرح میدهم.»
از نامهٔ فروغ فرخزاد به پرویز شاپور (سهشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۳۳)
* * *
کمی هم از محل خرج مبلغ حقالتألیف کتاب «اسیر»!
«راجع به پول کتابم چند روز پیش [انتشارات] امیرکبیر تلفن کرد که برای گرفتن حقالتألیف بروم. من هم رفتم بابت ۱۲۰۰ جلد ۷۲۰ تومان به من پول داد که ۶۰۰ تومان آن را بلافاصله به بانک گذاشتم و ۵۰ تومان کتاب گرفتم. یعنی قرار شد ۵ جلد کتاب خودم را از قرار جلدی ۵ تومان یعنی با یکتومان تخفیف به خودم بدهد. بعد یک کتاب «ویس و رامین» گرفتم [به قیمت] ۱۵ تومان، یک کتاب گلستان سعدی [به قیمت] ۱۵ تومان، و ۷۰ تومان باقی مانده را هم برای خودم کمی چیز خریدهام. پرویز جان! خلاصه ممکن است یک کمی ولخرجی کرده باشم ولی به خدا ۶۰۰ تومان مالِ تو. هر کاری میخواهی بکُن.»
از نامهٔ فروغ فرخزاد به پرویز شاپور (پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۳۴)
«راجع به کتابم دیروز از [انتشارات] امیرکبیر تلفن کردند که: کتاب تمام شده، اجازهٔ انتشار بدهید. من هم گفتم که: دیگر خودتان می دانید. گویا فردا منتشر بشود. یک جلد برای تو خواهم فرستاد. خودم ۱۰ جلد کتاب میگیرم که میخواهم بین دوستانم قسمت کنم. اول گفتم ۵ جلد، بعد دیدم ۵ جلد خیلی کم است. خلاصه نزدیک ۸۰ تومان از حقالتألیفم را کتاب گرفتم. یعنی ۱۰ جلد کتاب. بقیهٔ پولم هر چه ماند مالِ تو و کامی [کامیار] تو، کُتوشلوار بخر. برای کامی سهچرخه میخرم.»
از نامهٔ فروغ فرخزاد به پرویز شاپور (دوشنبه ۹ مرداد ـ تاریخ سال ندارد)
* * *
کتاب «اسیر»: تشویق و همدلی اساتید، توهین و بد دلی پدر!
«پرویز جان! راجع به کتابم برایت بنویسم که در حدود ۶ روز پیش به شهرستانها فرستاده شده است. گمان میکنم تا به حال به اهواز رسیده باشد . پرویز جان! برای کتابم اینطور که آقای [شجاعالدین] شفا تلفن کرد و گفت، آقای سعید نفیسی قول داده که تقریظ بنویسد. [علی] دشتی و علیاکبر کسمایی و سعیدی هم خواهند نوشت. (در ضمن سعید نفیسی ـ استاد دانشگاه ـ دو جلد از کتابهایش را برای من امضا کرده و داده بود به [شجاعالدین] شفا. [شجاعالدین] شفا هم برای من تلفن کرد و من فریدون [فرخزاد] را فرستادم و برام گرفت. به اضافهٔ یک جلد که خود [شجاعالدین] شفا از کتابهایش برایم فرستاده. (اینطور که در تلفن به من گفت، سعید نفیسی خیلی با من موافق است.) و دیگر اینکه روز جمعه، صُبحی [مُهتدی] در برنامهٔ [رادیویی] کودکان، از کتاب من به عنوان یکی از بهترین کتابهای ماه اسم برده و یک قطعه خوانده و اظهار خوشوقتی کرد که: «شعر من با وجود اینکه از لحاظ موضوع نو و تازه است، از لحاظ شکل و قیافه، قالبِ قدیم را حفظ کرده است.» تو اگر یادت باشد صُبحی [مُهتدی] از مخالفین سرسخت من بود؛ ولی وقتی یک جلد کتابم را خواند با من موافق شد؛ و حتی در رادیو [از من و کتابم] تعریف کرد. در ضمن، وقتی از من تعریف می کرد پدرم بهشدت عصبانی شد و با مامانم دعوا کرد که: تو دخترمان را فاسد کردهای.»
از نامهٔ فروغ فرخزاد به پرویز شاپور (سهشبنه ۱۷ مرداد ۱۳۳۳)
* * *
بازگشت به «یادنامهٔ فروغ فرخزاد»
* * *