آی آدمها!
نیما یوشیج
آی آدمها!
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفر در آب دارد میسپارد جان.
یکنفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامهتان بر تن
یکنفر در آب میخواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گودِ کبود و هر زمان بیتابیش افزون
میکُند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها !
او ز راه دور این کهنه جهان را باز میپاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آیآدم ها که روی ساحل آرام، درکار تماشائید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
میرود نعرهزنان، وین بانگ باز از دور میآید:
ـ «آی آدمها. . . !»
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
ـ «آی آدمها. . . !»
۲۷ آذر ۱۳۲۰
* * *
آثار «نیما یوشیج» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *