تو بزن، تبر بزن!
آخرین ضربه رو محکمتر بزن!
درخت
کلام: ایرج جنتیعطایی
آهنگ: سیاوش قمیشی
خواننده: ابی
تویِ تنهاییِ یک دشتِ بزرگ
که مثِ غربت شب بی انتهاست
یه درختِ تنسیاهِ سر بُلند
آخرین درختِ سبز سرِپاست
رو تنش زخمه، ولی زخمِ تبر
نه یه قلبِ تیر خورده، نه یه اسم
شاخههاش پُر از پَرِ پرندههاست
کندویِ پاکِ دخیل و طلسم
چه پرندهها که تو جادهی کوچ
مهمونِ سفرهی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیرِ چترِ اون
به تنِ خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بیخستگی
با یه خورجینِ قدیمیِ قشنگ
با تو نه سبزه، نه آینه بود، نه آب
یه تبر بود با تو با اهرمِ سنگ
اون درختِ سر بُلندَ پُر غرور
که سرش داره به خورشید میرسه؛ منم، منم
اون درختِ تنسپرده به تبر
که واسه پرندهها دلواپسه؛ منم، منم
من صدایِ سبز خاکِ سُربیام
صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بُهتِ شبِ دشت
نعرهای نیست ولی اوج یک صداست
رقصِ دستِ نرمت ای تبر بهدست
با هجومِ تبرِ گُشنه و سخت
آخرین تصویرِ تلخِ بودنهِ
توی ذهن سبزِ آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیههام
کوبههای بیامونِ تبرهِ
تبری که دشمنِ همیشهی
این درختِ مُحکم و تناورهِ
من به فکر خستگیهای پَرِ پرندههام
تو بزن، تبر بزن!
من به فکرِ غربتِ مسافرام
آخرین ضربه رو محکمتر بزن!
* * *