زندگی
هوشنگ ابتهاج (سایه)
صدای شاعر
زندگی
چه فکر میکُنی ؟
که بادبانشکسته زورقِ به گِل نشستهایست زندگی؟
در این خرابِ ریخته
که رنگِ عاقبت ازو گریخته
به بُنرسیده راهِ بستهایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیلِ حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبودِ درههای آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابرِ تیرهای گرفته سینهی تو را
که با هزار سال بارشِ شبانهروز هم
دلِ تو وا نمیشود
تو از هزارههایِ دور آمدی
درین درازنایِ خونفشان
به هر قدم نشانِ نقشِ پایِ توست
درین دُرشتناکِ دیولاخ
ز هر طرف طنینِ گامهای رهگشای توست
بلند و پستِ این گشادهدامگاهِ ننگ و نام
به خوننوشته نامهی وفای توست
به گوشِ بیستون هنوز
صدای ِ تیشههای توست
چه تازیانهها که با تنِ تو تابِ عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوهِ قامتِ بلندِ عشق
که استوار ماند در هجومِ هر گزند
نگاه کُن
هنوز آن بلندِ دور
آن سپیده، آن شکوفهزارِ انفجارِ نور
کهربای آرزوست
سپیدهای که جانِ آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال، دم زدن
سِزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیبِ راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکُنی؟
جهان چو آبگینهی شکستهایست
که سروِ راست هم درو شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمینِ درههایِ این غروبِ تنگ
که راه بسته مینمایدت
زمانِ بیکرانه را
تو با شمارِ گامِ عُمرِ ما مَسنج
به پای او دمیست این درنگِ درد و رنج
بسانِ رود
که در نشیبِ دره سر به سنگ میزند
رونده باش!
امیدِ هیچ مُعجزی ز مُرده نیست
زنده باش!
از مجموعه «آهی و راهی»
* * *
یادنامهی «هوشنگ ابتهاج» (سایه)
* * *