تا آنجا که میدانیم «فروغ فرخزاد» فقط یکبار ـ از سر تفنن شاید ـ شعری را به قصد ترانه شدن سروده است. ترانۀ «در خموشیهای ساحل» که روی موسیقی «کلیف بارمن» با صدای «محمد نوری» اجرا شد. شعری که متن آن در هیچیک از پنج مجموعهٔ اشعار او دیده نمیشود. پس، میتوان گفت: فروغ، ترانهسرا نبود. و شاید حتا در زمان نوشتن و انتشار اشعارش فکر نمیکرد بعدها سرودههایی از او آهنگین و به شکل ترانه با صدای خوانندگان مختلف اجرا شود.
سالها پس از درگذشت او ـ و شاید بیشتر، در همین دههٔ اخیر ـ طبع و نظر آهنگسازان به سرودههای او جلب و حاصل آن، چندین ترانه در اجراهای متفاوت با صدای خوانندگان مختلف شد. [در اینجا بشنوید]
اما به ترانه در آوردن اشعار «فروغ فرخزاد» به ذوقورزی آّهنگسازان ایرانی تمام نشد. سرودههایی از او نیز با صدای خوانندگان نامآشنای افغان چون «احمد ظاهر» اجرا شده است.
همچنین اشعاری از این شاعر معاصر ایرانی در ترجمه به زبانهای دیگر ترانه و اجرا شده است. نمونههای در دست: یکی ترانهای با صدای «کژال آدمی» به زبان کُردی که بر اساس شعر «اسیر» به ترجمهٔ استاد «سلیمان چیره» است.
و دیگری اجرای «مرال مهتاب»، خوانندهٔ ترکیهای، از شعر «گمشده» به زبان تُرکی استانبولی است.
انتخاب سرودههایی از این «زنانهسرا»ترین شاعر ایرانی برای ترجمه، و اجرای آن با صدای زنان خواننده در زبان و کشورهای دیگر، البته جای تامل دارد و بحثی دیگر است و بماند برای وقتی دیگر.
کسانی که به زبان تُرکی استانبولی آشنایی دارند میتوانند نزدیکی ترجمهٔ این شعر را با اصل آن مقایسه کنند. این شاید همان حس یا درک «درد مشترک» است که به هر زبان بیان شود، مخاطب خود را مییابد.
بعد از آن دیوانگیها ای دریغ
باورم ناید كه عاشق گشتهام
گوئیا «او» مُرده در من كاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشتهام
Bütün o çilginliklardan sonra ah yazik
Inanasim gelmiyor akillanmisim
Sanki o bende ölmüs ve ben bu yüzden
Yorgun suskun ve bombosum
هر دم از آینه میپرسم ملول
چیستم دیگر، به چشمت چیستم؟
لیک در آینه میبینم كه، وای
سایهای هم زانچه بودم نیستم
Her an sorup duruyorum aynaya kederli
Neyim artik neyim gözünde
Ve aynada görüyorumki
Ah eski benden kalmamis bir gölge bile
ره نمیجویم به سوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفتهام
گوهری دارم ولی او را ز بیم
در دل مردابها بنهفتهام
Yol aramiyorum gündüzün sehrine
Kusku yok ki bir mezarin derinliklerinde uykudayim
Cevherim var fakat onu korkudan
Gönlümün batakliklarinda saklamaktayim
میروم . . . اما نمیپرسم ز خویش
ره كجا؟ منزل كجا؟ مقصود چیست؟
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
كاین دل دیوانه را معبود كیست؟
Gidiyorum ama sormuyorum kendime
Yol nerede menzil neresi amaç nedir
Öpücük veriyorum fakat kendimden habersizim
Bu divane gönlümün Tanrisi kimdir
«او» چو در من مُرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بیتاب مرا در بر گرفت
O bendeki adam ne olduysa ansizin
Gözümde baskalasti degisti
Sanki gece soguk elleriyle
Takatsiz ruhumu alip gitti
آه . . . آری . . . این منم . . . اما چه سود
«او» كه در من بود، دیگر، نیست، نیست
میخروشم زیر لب دیوانه وار:
«او» كه در من بود، آخر كیست، كیست؟
Yol aramiyorum gündüzün sehrine
Kusku yok ki bir mezarin derinliklerinde uykudayim
Cevherim var fakat onu korkudan
Gönlümün batakliklarinda saklamaktayim
* * *
بازگشت به «یادنامهٔ فروغ فرخزاد»
* * *