زمین
سروده و صدای: هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)
موسیقی: موتزارت، سنفونی شماره ۳۹ موومان اول
زینپیش، شاعرانِ ثناخوان، که چشمشان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود،
بس نکتههای نغز و سخنهای پُرنگار
گفتند در ستایش این گنبد کبود.
اما، زمین که بیشتر از هرچه در جهان
شایستۀ ستایش و تکریم آدمی است،
گمنام و ناشناخته و بیسپاس ماند.
ای مادر، ای زمین!
امروز، این منم که ستایشگر توام.
از توست ریشه و رگ و خون و خروش من.
فرزند حقگزار تو و شاکر توام.
بس روزگار گشت و بهار و خزان گذشت
تو ماندی و گشادگی بیکرانهات.
طوفان نوح هم نتوانست شعله کُشت
از آتش گداختۀ جاودانهات.
هر پهلوان به خاک رسیدست گُردهاش
غیر از تو، ای زمین!، که درین صحنۀ ستیز
ماندی بهجای خویش
پیوسته زورمند و گرانسنگ و استوار.
فرزند بد سگالی اگر چون حرامیان
بر حرمت تو تاخت،
هرگز تهی نشد دلت از مهر مادری
با جمله ناسپاسی فرزند بیشناخت.
آری، زمین ستایش و تکریم را سزاست.
از اوست هر چه هست درین پهن بارگاه.
پروردگان دامن و گهوارۀ ویاند
سهراب پهلوان و سلیمان پادشاه.
ایبس که تازیانۀ خونین برق و باد
پیچیده دردناک
بر گُردۀ زمین،
ایبس که سیل کف بهلب آوردۀ عبوس
جوشیده سهمناک بر این خاک سهمگین،
زانگونه مرگبار که پنداشتی، دریغ
دیگر زمین همیشه تهی مانده از حیات!
اما، زمین همیشه همانگونه سختپشت
بیرون کشیده تن
از زیر هر بلا،
و آغوش باز کرده به لبخند آفتاب
زرین و پُر سخاوت و سرسبز و دلگشا . . .
بگذار چون زمین
من بگذرانم این شبِ طوفانگرفته را،
آنگه به نوشخندِ گُهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را . . .
دزاشیب، تیرماه ۱۳۳۳
از مجموعه «زمین»
* * *
یادنامهی «هوشنگ ابتهاج» (سایه)
* * *