تشویش
سروده و صدای: هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)
موسیقی: بتهوون، کنسرتو ویلون، موومان دوم
بنشینیم و بیندیشیم!
اینهمه با هم بیگانه
اینهمه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟
جنگلی بودیم:
شاخه در شاخه همه آغوش
ریشه در ریشه همه پیوند
وینک، انبوه درختانی تنهاییم.
مهربانی، به دلِ بستۀ ما، مرغیست
کز قفس در نگشادیمش.
و به عذری که فضایی نیست،
وندرین باغ خزانخورده
جز سموم ستمآورده، هوایی نیست،
ره پرواز ندادیمش.
هستی ما، که چو آئینه
تنگ بر سینه فشردیمش از وحشت سنگانداز،
نه صفا و نه تماشا، به چهکار آمد؟
دشمنی دلها را با کین خوگر کرد.
دستها با دشنه همدستان گشتند.
و زمین از بدخواهی بهستوه آمد.
ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
وینک از سینهٔ دوست
خون فرو میریزد.
دوست، کاندر بر وی گریۀ انباشته را نتوانی سر داد،
چه توان گفتش؟
بیگانهست.
و سرایی، که بهچشمانداز پنجرهاش نیست درختی که بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است.
من به عهدی که بدی مقبول،
و توانایی دانایی است،
با تو از خوبی میگویم
از تو دانایی میجویم
خوب من! دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه بهگوشش کن!
من به عهدی که وفاداری
داستانیست ملالآور
و ابلهی نیست دگر، افسوس!
داشتن جنگ برادرها را باور،
آشتی را،
به امیدی که خرد فرمان خواهد راند،
میکنم تلقین.
وندرین فتنۀ بیتدبیر
با چه دلشوره و بیمی نگرانم من.
اینهمه با هم بیگانه
اینهمه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟
بنشینیم و بیندیشیم!
تهران، شهریور ۱۳۴۳
از مجموعه «چند برگ از یلدا»
* * *
یادنامهی «هوشنگ ابتهاج» (سایه)
* * *