سروده و صدا: نصرت رحمانی
موسیقی: مجید انتظامی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۵۶
و آفتاب خستهٔ بیمار
از غرب میوزید
پاییز بود
عصر جمعهٔ پاییز.
لهلهزنان
عطشزده
آواره
باد هار
یک تکه روزنامهی چرب مچاله را
در انتهای کوچهٔ بُنبست
با خشم میجوید.
تا دور دید من
اندوهبار غباری گس
درهم دویده بود.
قلبم نمیتپید
و باورم به تهنیت مرگ
شعری سروده بود.
من مُرده بودم
رگهایم
این تسمههای تیرهٔ پولادین
بر گرد لاشهام
پیچیده بود.
من مُرده بودم
قلبم
در پشت میلههای زندان سینهام
از یاد رفته بود
اما هنوز خاطرهای در عمیق من
فریاد میکشید.
روییده بود
در بینهایت احساسم
دهلیزی
متروک
مه گرفته
و خاموش
فریاد گامهای زنی
چون قطرههای آب
از دور دور دور ذهن
در گوش میچکید
لبتشنه میدویدم سوی طنین گام
اما . . .
تداوم فریاد گامها
از انتهای دیگر دهلیز
در گوش میچکید:
تک تک
چک چک
چه شیونی . . . چه طنینی!
برگ چنار خشکی از شاخه دور شد
چرخید در فضا
در زیر پای خستهٔ من له شد
آیا
دست بُریده مردی بود
لبریز التماس؟
فریاد استخوانهایش برخاست
جَرق
آه
و آفتاب خستهٔ بیمار
از غرب میوزید
پاییز بود
عصر جمعهٔ پاییز
توضیح:
متن شعر با صدای شاعر، با متن چاپ شدهٔ همین سروده، در مجموعهٔ اشعار او [میعاد در لجن] در چیدمان بیتها تفاوت، و کموبیشیهایی دارد.
* * *
بازگشت به یادنامهٔ «نصرت رحمانی»
* * *