شعرهای احمد شاملو
با صدای: احمد شاملو
موسیقی متن: اسفندیار منفردزاده
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۵۱
باغ آینه
چراغی به دستم چراغی در برابرم.
من به جنگ سیاهی میروم.
گهوارههای خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ایستادهاند.
و خورشیدی از اعماق
کهکشانهای خاکستر شده را روشن
میکند.
فریادهای عاصی آذرخش ـ
هنگامی که تگرگ
در بطن بیقرار ابر
نطفه میبندد.
و درد خاموشوار تاک ـ
هنگامی که غورۀ خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ در پیچ
جوانه میزند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من در وحشتانگیزترین شبها آفتاب را به دعائی نومیدوار طلب می کردهام.
تو از خورشیدها آمدهای از سپیدهدمها آمدهای
تو از آینهها و ابریشمها آمدهای.
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد ترا به دعائی
نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدی
در فاصلۀ دو مرگ
در تهیمیان دو تنهائی ـ
[نگاه و اعتماد تو بدینگونه است!]
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای خالی من ترانه و سبزی است
من برمیخیزم!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل میزنم.
آینهئی برابر آینهات میگذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.
۱۳۳۶
از مجموعۀ «باغ آینه»
* * *
فهرست آثار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (۱۳۵۷ ـ ۱۳۴۴)
* * *
آثار «احمد شاملو» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *
در باره «اسنفندیار منفردزاده» در این سایت
یادمان هفتاد سالگی «اسفندیار منفردزاده»
* * *