از «صدای بیصدا» تا «سکوتم را مکن باور»
(یادمان هفتاد سالگی «اسفندیار منفردزاده»)
نوشتن در بارۀ «اسفندیار منفردزاده» سخت نیست. او آدمی سر راست است. با تربیت و مرامی برآمده از «حرمت مردم» و «رفاقت» که از محلهای قدیمی با ساخت و بافتی از «زورخانه» و «بازارچه» و «بچهمحل» میآید. در تمام این راه هفتاد سالهای هم که آمده، از «مردم» به معنای عام آن جدا نبوده و نمانده است.
نوشتن به کارهای او که میرسد اما چندان ساده و سر راست نیست. کارنامۀ فعالیتهای هنری او چندین بخش دارد و متنوع است. کارنامهای که به سه دورۀ نوجوانی، جوانی و میانسالی او تقسیم میشود و کارهای هر دوره پیوندی ظریف با تب و تابهای سیاسی ـ اجتماعی زمانۀ خود دارد و رنگگرفته از نگاهی نوجو و گاه حتی ماجراجویانه و بدعتگذار اوست.
آنچه در زیر میخوانید اما به بهانۀ «هفتاد سالگی اسفندیار منفردزاده» است و بیشتر یادداشتی سردستی از یادداشتهای من راوی این حکایت است [+] که فهرستوار نوشتهام تا روزی فرصتی درخور و آنچنان که باید دست دهد و با وقت و حوصلۀ استاد جور بیاید و بنشینیم تا باقیاش را هم خود او تعریف کند و ما کتابت کنیم.
* * *
[ ۱۳۱۹ ] ـ بیست و چهارم اسفند ماه از این سال پسری به دنیا میآید که خانوادهاش او را «اسفندیار» و دوستان نزدیکش «اسفند» مینامند. محل تولد: کوچۀ «در دار»، یکی از محلههای قدیمی تهران، با قهوهخانه و حمام و بازارچهای که سی سال بعد میشود محلۀ «قیصر» و محل فیلمبرداری برای این فیلم.
از جمله رفقای دوران نوجوانیاش یکی مسعود کیمیایی، دیگری فرامرز قریبیان و بعدها هم «احمدرضا احمدی» است. حکایت رفاقت این سه با هم در روایتهایی که هر یک از دیگری میکند شنیدنی و خواندنیست و از لابلای خطوط باریک آن میتوانی به عمق و پهنای آن پی ببری. نمونهاش، همین خاطره به قلم «احمدرضا احمدی» که به نقل از «مسعود کیمیایی» نوشته است.
« . . . در کودکی و نوجوانی ما، تابستانها در تهران سُنت بود که مردم برای فرار از گرما به ییلاقهای اطراف شهر میرفتند و هر کس به فراخور درآمدش یک باغ یا باغچه کرایه میکرد. مسعود کیمیایی برایم گفته بود که: «پدرم در یک تابستان باغی در ده ونک کرایه کرده بود و خانوادۀ ما را به آن باغ برده بود. یک ماه از ماندن ما که در آن باغ گذشت، روزها تکراری شدند و حوصلۀ من سر رفت. یک روز جمعه، «اسفندیار منفردزاده» به دیدار ما آمد. پس از ناهار تصمیم گرفتیم به تهران بیاییم». در کودکی و نوجوانی ما رسم بود جوانان پشت اتوبوس سوار میشدند؛ گفت: «من و منفردزاده پشت یک اتوبوس را گرفتیم، اتوبوس از ده ونک بیرون آمد و در جادۀ شمیران به طرف شهر میرفت. من ناگهان دیدم ابنسعود پادشاه عربستان که به ایران آمده بود با اسکورت پشت اتوبوس است. من و منفردزاده از وحشت مثل خرچنگ به اتوبوس چسبیده بودیم. موتورسوارهای اسکورت به من و منفردزاده دشنام میدادند و میگفتند: همین شماها هستید که آبروی مملکت را در انظار خارجیها میبرید». [احمدرضا احمدی، اتفاقات و بهار، ماهنامۀ فیلم، شمارۀ ۳۹۲]
* * *
[ ۱۳۳۲ ] ـ «. . . ساز زدن را از دوازده ـ سیزده سالگی شروع کردم. تُنبک میزدم. بعد عود زدم. آکاردئون زدم، سنتور زدم، مدت کوتاهی هم ویولون میزدم. بیشتر کنجکاوی بچگانه بود و فضولی تا بهطور جدی دنبال نواختن یک ساز بهخصوص رفتن و تخصص و تبحر یافتن در نوازندگی؛ نوعی بازی بود برایم در دوران کودکی» [ماهنامۀ فیلم، شمارۀ ۲۵۸ ص ۱۰۶]
در همین سن و سالهاست که سر از «رادیو ایران» در میآورد. همراه با «جمال وفایی» در برنامۀ کودک «صبحی مهتدی». «جمال»، صدایی خوش دارد و گوشی آشنا با صوت و تجوید و تلاوت قرآن. پدرش قاری و خادم مسجد مجد است نبش بیمارستان سینا در خیابان سپه تهران. «جمال» میخواند و «اسفند» مینوازد.
* * *
[ ۱۳۳۵ ] ـ «. . . شانزده ـ هفده سالم بود که در رادیو «نیرو هوایی»، همراه با [ابراهیم] «سلمکی» عود میزدم. پیش از آنکه بروم رادیو ایران، دور از چشم پدر، در تئاترهای لالهزار، با [مریم] «روحپرور» عود میزدم. به این ترتیب بود که بهطور حرفهای شروع کردم به کار موسیقی، بدون آنکه حرفهام باشد. یعنی از این راه نان نمیخوردم. اگرچه دلم میخواست میتوانستم از این حرفه نان بخورم، ولی پدرم اجازه نمیداد. .» [مجلۀ فیلم، شمارۀ ۲۵۸]
* * *
[ ۱۳۳۷ ] ـ «ربوده دل گیسوی زرین تو» مطلع شعر ترانهایست سرودۀ «اصغر واقدی» با صدای خوانندهای بهنام «ترانه». اولین کار «اسفندیار منفردزاده» در ترانه. او در این سال، ۱۸ ساله است و عضو ارکستر جوانان رادیو، و تنظیمکنندۀ تمام کارهای این گروه.
اشعار ترانههایی که ساختن آهنگشان به او واگذار شده بیشتر سرودۀ «عبدالله الفت» است. ترانههای «سپیدهدم»، «دختر دریا»، «خندۀ می» و «نازآفرین» را او سروده و «ایرج» خوانده است. «خطا مکن» هم یکی دیگر از ساختههای منفردزاده است که باز «ایرج» خوانده. این یکی اما شعرش از «پرویز افشارپور» است.
دو ترانۀ دیگر هم هست. یکی: ترانهای با مطلع «ای زرگر زمانه بیا فسونگری کُن» سرودۀ «پرویز وکیلی» با صدای «روانبخش»، و دیگری: ترانهای با صدای «پروین»، از خوانندگان مشهور آن زمان. نام یا مطلع شعر ترانهای که باصدای «پروین» اجرا شده را نمیدانیم. بهجز این، بقیۀ ترانههایی را که نام بردیم در جعبۀ موسیقی پیوست همین یادنامه در دسترس است. [در اینجا]
* * *
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۱
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۲
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۳
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۴
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۵
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۶
• کارنامهٔ هنری اسفندیار منفردزاده (شنیداری)
* * *