ترانههای میهن تلخ / ماوت هاوزن
یانوس ریتسوس / یاکوس کامپانلیس
ترجمه: احمد شاملو / صدای: مظفر مقدم
پانویس:
در بعضی منابع صدای دکلمه را «بهزاد رحیمخانی» نوشتهاند.
تعميد ديگر
کلمات بينوا
غرقهى اشک و خيس ِ مرارت
تعميد دوباره مىيابند.
پرندگانى که بالهاى خود را باز مىآفرينند
به پرواز درمىآيند
به نغمهسرايى مىپردازند
و کلماتى که نهان مىکنند
کلمات آزادىست.
بالهاى آنان شمشيرهایست
که باد را از هم مىدرد.
* * *
گفتوگويى با گلى
پنجهى مريم، رُسته در شکاف صخرهيى!
اين همه رنگ از کجا آوردهاى تا بشکوفى؟
ساقهيى چنين از کجا آوردهاى تا بر آن تاب خورى؟
ـ قطره قطره خون از سر صخرهها گرد آوردهام،
از گلبرگهاى سرخ دستمالى بافتهام
و اکنون
آفتاب خرمن مىکنم.
* * *
انتظار
اينچنين، در چشم انتظارى،
شبها چندان دراز مىگذرد
که ترانه ريشه افشان کرده درختوار بر باليده است.
و آنان که به زندانها اندرند ـ مادر! ـ
و آنان که روانهى تبعيدگاهها شدهاند
هر بار که آهى برآرند
ـ نگاه کن!؟
اينجا برگى بر اين سپيدار
مىلرزد.
* * *
توده
تودهى کوچک
بىشمشير و بىگلوله مىجنگد
براى نان ِ همه
براى نور و براى سرود.
در گلو پنهان مىکند
فريادهاى شادى و دردش را،
چرا که اگر دهان بگشايد
صخرهها از هم بخواهد شکافت.
* * *
ياد ِ مردگان
در گوشهيى از تالار
پدر بزرگ ايستاده است
در گوشهيى ديگر
ده تن نوهگان او
و بر سطح ميز
نُه شمع
در گردهى نانى
بر نشانده.
مادران
مویهکُنان
موى از سر برمىکنند
کودکان خاموشند
و آزادى
از پشت دريچه نظاره مىکُند
و آه مىکشد.
* * *
سپيدهدمان
تابناک و گشاده دست، فلق خُرد بهارى
تابناک و گشادهدست با هزار چشم تو را مىنگرد
تابناک و گشادهدست براى تو آرزوى خير مىکند.
دو گل آتش در مجمر و دو حبهى کُندر
تابناک و گشادهدست
در اين فلق خُرد
بر دروازهى وطن
صليبى از دود رسم مىکند.
* * *
کافى نيست . . .
غفيف و بىپيرايه
اندک سخن بود
و آفرينش را تسبيح مىگفت.
اما چندان که شمشير
چون صاعقهيى بر او فرود آمد
به گونهى شيرى غريد.
اکنون
تا از حقيقت سخن به ميان آرد
صدا کفافش نمىدهد
لعنت و نفرين کفافش نمىدهد:
براى بيان حقيقت
کنون
او را
تفنگى مىبايد.
* * *
روز ِ سبز
روز ِ سبز ِ سوزان،
شيبى دلپذير و بر آن
جاى جاى
زنگولهها و بعبعها
موردها و شقايقها. . .
دخترک از براى جهيزش چيزى مىبافد
نوجوان سرگرم سبد بافتن است
و قوچى چند
بر کناره
بر سنگ ِ نمک ليسه مىکشند.
* * *
تقديس
زير کبودهها، در نخستين ماه بهار
پرندگان و جنگجويان
برگزارى ِ آئين قداس را
گرد مىآيند.
بر خاک ولايت
برگها همچون شمع مىدرخشد
و در آسمان
عقابى
کتاب مقدس مىخواند
* * *
آب
كفى آب بر صخره،
كفى آب
صافى شده از سكوت و
از مراقبهى پرندگان
در سايهى درخت غار.
جنگاوران
در نهان از آن سيراب مىشوند
همچون پرندگان سر بلند مىكنند اينجا، نور. . .
زنگار
با سنگ مرمر
چه تواند كرد؟
يا غُل و زنجير
با توفان
يا غُل و زنجير
با يونان؟
* * *
گل پنجهى مريم
پرندهى کوچک گلْبهى رنگى، بندى بر پاى
بر بالهاى خُرد مواجش
به جانب خورشيد پر کشيده.
اگر تنها يک بار نگاهش کنى
او به رويت لبخندى مىزند،
و اگر دوبار و سه بار نگاهش کنى
تو خود به آواز خواندن درمىآيى.
* * *
دوشيزگان ِ تگرگ
دوشيزگان ِ تگرگ
در کناره
در کار ِ گرد آوردن نمکاند.
آنان، از آنسان خميدهپشت
قادر به رؤيت دريا نيستند.
زورقى با بادبان سپيد
از پهنهى دريا به جانب ايشان اشارتى مىکند.
دوشيزگان
او را نمىبينند
و زورق
از اندوه
به تيرگى درمىنشيند.
* * *
نمازخانهى سپيد
نمازخانهى سپيد بر دامنه
رو در آفتاب
از مَزغل
آتش مىکند.
و در سراسر ِ شب
در شاخ و برگ چناران
تقديس خلقى مقدس را
آرام
ناقوس مىزند.
* * *
لوح گور
شيردلى سرفراز
بر خاک افتاده است
خاک مرطوب در خود جايش نمىدهد
کرمهاى حقير ِ خاکش نمىجوند.
صليب
بر پشتش
جفت بالى را ماند:
بلند و بلند بر آسمان اوج مىگيرد
و عقابان و فرشتگان ِ زرين را ديدار مىکند.
* * *
اين جا، نور
اين جا، ساحل
بر زَرّ و لاجورد ليسه مىكشد،
گوزنها
داغ ِ مُهر خود را بر صخرهها نقر مىكنند
و زنجيرهاى زنگار بسته مىچرند.
و مادر ِ تيره روز ِ خويش
يونان را
سپاس مىگذارند.
* * *
بنا
ـ آن خانه را چگونه پى خواهند افکند؟
درهايش را چه کسى بر جاى خواهد نشاند؟
نه مگر بازوى کار
چنين اندک است
و مصالح و سنگ
چندان سنگين
که از جاى
حرکت نمىتوان داد؟
ـ خاموش باش!
دستها
به هنگام کار
نيرو خواهد يافت
و شمارشان
افزون خواهد شد.
و از ياد مبر که در سراسر شب
مردگان بىشمارشان نيز
به يارى ِ ما خواهند آمد.
* * *
ميعاد
اينجا
پرندگان نمىخوانند
ناقوسها خاموشند
و يونان نيز
لب فرو بسته
با تمامى ِ مردگان ِ خويش
بر خرسنگهاى خاموشى
در کار ِ تيز کردن ِ پنجههاى خويش است
چرا که يکه و تنها به خود نُويد داده
آزادى را.
* * *
بر يونانيّت گريه مکن
بر يونانيان اشک مريز
هنگامى که انديشناکشان مىيابى.
بر يونانيّت اشک مريز
هنگامى که به زانو درمىآيد
کارد در استخوان و بند بر گردن.
بر يونانيت اشک مريز،
نگاه کن: اينک، اوست که خيز برمىدارد!
نگاه کن: اوست که ديگر باره خيز برمىدارد!
شهامتش را بازمىيابد
مىغريود
و درندهى وحشى را
به نيزهى آتشين
فرو مىکوبد.
* * *
غزل غزلها
چه زیباست محبوب من
در جامهی همه روزی خویش
با شانهی کوچکی در موهایش!
هیچکس آگاه نبود که او اینچنین زیباست.
ای دختران آشوویتس
ای دختران داخاو
شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟
ـ در سفری بس دراز بدو برخوردیم،
نه جامه ای بر تن داشت
نه شانهای در موی.
ـ چه زیباست محبوب من
که چشم و چراغ مادرش بود
و برادر سراپا غرق بوسهاش میکرد!
هیچکس آگاه نبود که او اینچنین زیباست.
ای دختران ماوت هاوزن
ای دختران بلزن
شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟
ـ در میدانگاهی یخزده بدو برخوردیم،
شمارهای بر بازوی سپیدش بود
و ستارهی زردی در قلبش.
* * *
آندونیس
آنجا بر پلکان عریض
بر پلکان اشکها
در کورهراه گود افتادهی مرگ
در قلمرو زاریها . . .
یهودیان و مبارزان قدم برمیدارند.
یهودیان و مبارزان بر خاک میافتند.
آنان هر یک تخته سنگی بر دوش دارند
تخته سنگی که صلیب مرگ است.
هم در آندم است که آندونیس صدایی میشنود
صدایی که میگوید:
«آه . . . رفیق! آه . . .رفیق!
مرا به بالا رفتن از پلکان مدد کن!»
لیکن آنجا بر پلکان عریض
بر پلکان اشکها
هر گونه یاری در حکم گناهیست
هر گونه شفقتی شایستهی عقوبتی
یهودی بر پله فرو میافتد
و پله به سرخی میگراید.
«و تو . . . فرزند . . . بدینسو بیا
و این سنگ را نیز بردار!»
سنگی گران بر دوش دارم و
سنگ دیگری نیز بر دوش میکشم
نام من آندونیس است
و تو نیز اگر انسانی
به کارگاه سنگکوبی قدم بگذار!
* * *
آثار «احمد شاملو» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *