یکی یک پول خروس
خواننده: جواد بدیعزاده
«. . . آن وقتها که ما بچه بودیم، توی کوچهها و محلههای تهران، دورهگردها برای فروش جنس و بارشان داد میزدند، آواز میخواندند، حالا هر چی بود، توت بود یا شاتوت، زردآلو بود یا زالزالک. یک چیزهایی سر هم میکردند، که مثلا «زالکه، زالزالکه، رستمِ زال زالزالکه، مالِ باغِ ونکه.» یکی از آن دورهگردها، آدم لاغر و درازی بود که ما گلابشکری صداش میکردیم. آدمی بود خوشصدا و خوشسلیقه که همیشه یک طبقِ چوبی گُنده روی سرش بود. طبقی پُر از چیزهای کوچک و رنگوارنگ، سفید و قرمز و آلبالویی، زردِ زعفرانی و سبز نعنایی. به شکل چیزهایی مثل آفتابه، لگن، قوری، ملاقه یا پرندههایی شبیه گنجشک، چلچله، قناری، خروس، که داخلشان پُر شربتهای معطر بود. قیمت هر کدامشان هم به قول خودش «یکی یه پولِ خروس» بود، یعنی یکشاهی یا صنار، که میشد به اصطلاح صد دینار. وقتی طبق چوبیاش را زمین میگذاشت ما از بوی هِل و گلاب و نعنا و زعفرانِ آنها مست میشدیم، از تماشای آنها سیر نمیشدیم. چیزی از او میخریدیم یا نمیخریدیم، وقتی راه میافتاد میرفتیم دنبالش، از این کوچه به آن کوچه، از این محله به آن محله، پشتِ هیکلِ دراز و طبقِ روی سرش، میرفتیم دنبالِ دادزدنها و آوازهایی که میخواند «ای بچهها جوجه خروس آوردم، ملوس و قشنگ، تازهعروس آوردم، آفتابه لگن، گلابشکر آوردم، براتون صنعت کردم، خدمت کردم.» و هر چی بهفکرش میرسید به زبان میآورد، میخواند. از ما کمک میخواست که: «ای بچهها امروز به دادم برسید، از دستِ زنم منو نجاتم بدهید، هی قِر و پُر میکُنه برام، خودشو نُنُر میکُنه برام.» که ما نمیفهمیدیم چه میگوید. اما وقتی برمیگشت به همان کوتافابل یا ترجیعبند خودش، با او همصدا میشدیم و به اصطلاح پامنبری میکردیم که: «باباجون یکی یه پولِ خروس، ماماجون یکی یه پولُ خروس.»
من در آن سالهای کودکی، هر روزم را در دو عالم میگذراندم. یک عالمی که در کنار مرحوم پدرم میدیدم که ذاکر اهلِ بیت بود، یکی دیگر که در کوچه و محلات میگذشت. عالمی که آن قدر دنبال امثال آقای «گلابشکر» میرفتم که بیشتر کلمات و لحن و آهنگ صدایش در ذهنِ من حک میشد. بهطوری که سالها بعد هم آنها را بهیاد میآوردم. در خلوت و تنهاییام زمزمه میکردم یا در مجلسی که با رفقای جوانیام داشتم برایشان میخواندم. که برای همهشان آشنا بود و هر وقت که میخواندم هر کدامشان جزئیات دیگر به یادشان میآمد.
در یکی از همین مجالس بود که [اسماعیل] مهرتاش به فکر افتاد آهنگی روی آن خاطرهها و شنیدهها تنظیم کند. اینطوری بود که من و [اسماعیل] مهرتاش با رفیق دیگرمان غلامرضا روحانی روزها نشستیم و کار کردیم. [اسماعیل] مهرتاش تار میزد و خاطرهای تعریف میکرد، من میخواندم و خاطرهی دیگری یادم میآمد، غلامرضا [روحانی] که در روزنامهها شعرهای فکاهی چاپ میکرد، همه را روی کاغذ میآورد و با ذوق و قریحهای که در شعر و موسیقی داشت چیز دیگری اضافه میکرد. محصولِ کارِ ما چیز مفصلی شد که اینطور شروع میشد: «از قند و شکر ساختهام جوجهخروس، بهبه! چه خروسی، چه قشنگ است و ملوس.» و همینطور ادامه پیدا میکرد، میرسید به اینجا که: «وقوق صاحاب و النگو و نیلبکه، ای بچه لجوج، ای عجوج مجوج» تا الیآخر، که بعد از سبک سنگین کردنها و زیر و بالا کردنها، همین شد که میشناسید، شد همین «یه پول خروس». . . .»
به نقل از: جواد بدیعزاده، برگرفته از کتاب: زنگ موسیقی، مصطفی اسلامیه، نشر نیماژ، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحهی ۳۴ و ۳۵
* * *
از «جواد بدیعزاد» در این سایت:
● ماشین مشدی ممدلی
● آلاگارسون (کلفتِ آلاگارسون)
● خزان عشق (مجموعهترانهها)
* * *