یادمان اسفندیار منفردزاده (خاک)

فیلم خاک مسعود کیمیایی بهروز وثوقی

 

کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس: مسعود کیمیایی، دستیارکارگردان: محمدرضا کوفرد، مسعود سلطانی، بر اساس داستانی از: محمود دولت‌آبادی، مدیر فیلم‌برداری: نعمت حقیقی، دستیار فیلم‌بردار: جمشید فرجی،‌ امور فنی: استودیو میثاقیه، صدا: روبیک منصوری، دستیار: رضا قویدل، تدوین‌گر: عباس گنجوی، موسیقی متن: اسفندیار منفردزاده، چاپ و لابراتوار: بهرام مؤمنی، عکاس: کیومرث درم‌بخش، خط: هاردی، مدیر تدارکات و گریم: صنعان کیانی، طراح پوستر: مرتضی ممیز، تهیه‌کننده: مهدی میثاقیه، بازیگران: بهروز وثوقی، فرزانه تأییدی، فرامرز قریبیان، جعفر والی، جلال پیشوائیان، پروین سلیمانی، نظام‌الدین شفایی، سعید پیردوست، نعمت‌الله گرجی، گیتی فروهر، ساغر، مدت‌زمان: ۱۱۰ دقیقه، محصول: استودیو میثاقیه، سال نمایش: ۲۱ شهریور ۱۳۵۲ در سینماهای: کاپری، نیاگارا، اروپا، میامی، الوند، کیهان، مارلیک، شهرام، اورانوس، سیلوانا، سیلورسیتی.

پس از مرگ ارباب روستا، زن فرنگی او (ساغر) به کمک مباشر شرورش غلام (جلال پیشوائیان) از پسران بابا سبحان: صالح (بهروز وثوقی) و مسیب (فرامرز قریبیان)، که روی زمین مزروعی او کار می‌کنند، می‌خواهد زمینش را به او بازپس بدهند. صالح و مسیب امتناع می‌کنند؛ اما می‌پذیرند که اجارۀ زمین را در موعد مقرر بپردازند. کینۀ مباشر از مسیب به‌دلیل علاقۀ ناکام او به شوکت (فرزانه تأییدی) همسر مسیب، است . نزاع او و نوچه‌هایش بر سر زمین منجر به مرگ مسیب و زخمی شدن صالح می‌شود. صالح که بر اثر نزاع با غلام و اصابت ضربۀ بیل بر سرش تعادل روانی خود را از دست داده است غلام را در میدان آبادی به‌قتل می‌رساند و خود نیز به‌دست ژاندارم‌ها دستگیر و روانۀ زندان مرکز می‌شود. [عباس بهارلو، فیلم‌شناخت ایران، جلد اول، نشر قطره]

 

صحنه‌ای است که باید بهروز [وثوقی] را در خاک چال کنند، به طوری که سرش از خاک بیرون باشد.
چاله‌ای می‌کَنَند، بهروز می‌رود توی چاله، دورِ گردنش تخته‌ای می‌گذارند و خاک می‌ریزند روش. اما نمی‌شود، چون وقتی نفس می‌کشد، تخته و خاک‌های رویش بالا و پایین می‌رود.
ناچار، تصمیم می‌گیرند که تخته را بردارند و دورِ بدنش خاک بریزند تا صحنه طبیعی از کار درآید. در این صحنه، قرار است باران هم ببارد.
فیلمبرداری شروع می‌شود و بارانِ مصنوعی را می‌بارانند. آب در خاک می‌نشیند و تمامِ دور و بَرِ تنِ بهروز را گِل فرا می‌گیرد. هفت هشت ساعتی فیلمبرداری این صحنه ادامه می‌یابد و بهروز ناچار تو خاک می‌ماند.
کار که تمام می‌شود و از تو چاله می‌کشندش بیرون، حس می‌کند پاهایش فلج شده، نه می‌تواند آن را تکان بدهد. نه می‌تواند بایستد و نه بنشیند. . .
می‌برندش بیمارستان نیروی هوایی دزفول. تا صبح، پزشکی بالا سرش است. بهش آمپول می‌زنند و پاهاش را مرتب ماساژ می‌دهند تا کم‌کم بی‌حسی برطرف می‌شود و می‌تواند پاهاش را حرکت بدهد.
ـ صحنه‌ی خیلی سختی بود. . .  هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. . .

● برگرفته از کتاب: زندگی‌نامۀ بهروز وثوقی، ناصر زراعتی، نشر آران پرس، آمریکا. صفحه ۲۴۲

* * *

در بارهٔ «اسفندیار منفردزاده» در این سایت:

یادمان هفتاد سالگی «اسفندیار منفردزاده»

* * *

error: Content is protected !!