«ناصر انقطاع» در بخشی از کتاب «پان ایرانیستها و پنجاه سال تاریخ»، جدا از شرح دوستی و مراوادت خود با «حیدر رقابی» و آنچه که به سرودن شعر «مرا ببوس» مربوط میشود، [+] در ضمن اشارهای هم دارد به ماجرایی که بهنوعی با یک بیت از این ترانه پیوند مییابد. ماجرای آتشافروزی طرفداران «دکتر مصدق» در بلندیهای «قله توچال» و «پسقلعه» در شمال تهران.
در روز ۲۹ خرداد ماه سال ۱۳۳۳ یعنی نخستین خرداد پس از کودتای ۲۸ مرداد [که سومین سالگرد خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران بود] گروهی از جوانان ملی، و پانایرانیستها بر آن میشوند که در بلندیهای شمال تهران (پس قلعه، آبشار دوقلو، توچال و فرحزاد) آتش بیفروزند، تا نمادی باشد از پیگیری کوششهای ملیون و زنده نگهداشتن یاد روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۳۰.
«ناصر انقطاع» در ادامه، و بعد از توضیح اینکه قبلا گروههای چپ و عمدتا حزب توده، باشگاهی برای کوهنوردی بهنام «الوند» در خیابان شاهآباد، و «باشگاه نیرو و راستی» با مدیریت خانم «منیر مهران» را راه انداخته بودند و از اینطریق نیز اعضای جوانی را به حزب و گروه خود جذب میکردند، مینویسد:
«ملتگرایان که میدانستند داشتن چنین باشگاهی برای گردآوری جوانان ملی کوهنورد نیز بایسته است، و چه بسا که در روزهای ویژهای برای ایشان کارساز باشد؛ به ابتکار جوانی بهنام «اردوخانی» که یکی از کوهنوردان برجسته بود، «باشگاه کوهنوردی البرز» را بنیاد نهادند.
جایگاه موقت این باشگاه، مبل فروشی او بود که بهنام «مبلفروشی جوان» در تقاطع خیابان سعدی و شاهرضا، روبروی پمپ بنزین قرار داشت. بهگفته دیگر، مبلفروشی «اردوخانی» پاتوق و دیدارگاه کوهنوردان ملتگرای (چه پانایرانیست، و چه دیگر ملیون بود).
این گروه در برابر کوهنوردان چپگرای فعالیت خود را آغازیدند، و همۀ بلندیها و غارهای شمالی تهران و «میگون» و «فرحزاد» و «امامزاده داوود» را زیر پا گذاردند، و گام به گام آن را شناسائی کردند. . . آنان از میان خود دوازده تن کوهنورد ورزیده را که وجب به وجب کوهستانهای پیرامون تهران را میشناختند برگزیدند. [ناصر انفطاع نام این دوازده تن را در کتاب خود آورده است] گروه یاد شده برنامه کار را بهگونهای ریختند که درست ساعت نه شب در روز بیست و نهم خرداد، از چند نقطه کوهستان پیرامون قله توچال، تودههای آتش زبانه بکشد، و مردم شهر تهران آن را ببینند.
شایسته گفتن است که برافروختن آتش به این سادگیها هم نبود. . . افراد گروه ناگزیز بودند دو سه روز زودتر حرکت خود را آغاز کنند و پیش از رسیدن به بلندی دو سه هزار پایی، بوتههای خشک و گونها را بکنند و در پتو بریزند، و به قله ببرند. و این کار را هر یک از کوهنوردان یاد شده، چندین بار تکرار میکرد تا بتوانند انبوهی چشمگیر از بوته و خاشاک را گرد بیاورند، و آتشی فروزان و گسترده برافروزند، تا از همۀ نقاط تهران بتوان آن را دید.
در بیست و نهم خرداد ۱۳۳۳ یعنی سال نخست آتشافروزی، بیهیچ اشکالی آتش در جایگاههایی که از پیش برگزیده شدهبود، برافروخته شد. و پس از انجام کار، کوهنوردان از راه شمالی، به سوی «شکراب» و «شهرستانک» رفتند، و چند روز بعد به تهران آمدند.
ضمنا یک گروه کوچک از پانایرانیستها و ملتگرایان، مانند «حیدر رقابی»، «یزدیزاده»، «میرعبدالباقی» و «علی مسعودی» نیز، در بلندیهای پایینتر، در همان سال [۱۳۳۳] جدا، جدا، دست به آتشافروزی زدند. ولی کار مهم و بزرگ را همان گروه «البرز» انجام داد.
«حیدر رقابی» در ترانه «مرا ببوس» به همین نکته اشاره میکند و میگوید: به نیمهشبها دارم با یاران پیمانها ـ که برفروزم آتشها در کوهستانها. [صفحه ۱۰۱ تا ۱۰۳]
* * *
بازگشت به فهرست مطالب «تاریخچهٔ ترانهٔ مرا ببوس»
* * *