رامش: شیون

رامش شیون

یه غروب تو پاییز که دارن مُردم‌و
با یه تختِ رَوُن می‌بَرن از این خونه
جایِ خالیِ من تو چشات می‌مونه
بغضِ تو می‌شکنه روی سنگِ لبات
می‌پیچه تو حیاط شیونِ اون گریه‌هات
اشکِ من تو چشات، دردِ غم تو صدات
لحظه، لحظه‌ی جداییه
روز مرگِ آشناییه

رو سنگِ سینه‌ی من، اسم تو رو می‌کَنن
دستای مُرده‌ی من دنبالِ دستهای تو
انتظار می‌کِشن، انتظار می‌کِشن
موهای من می‌ریزن مثل برگها توی راه
چشمای بسته‌ی من، پشت پلک‌های سیاه
انتظار می‌کِشن، انتظار می‌کِشن
لحظه، لحظه‌ی جداییه
روز مرگِ آشناییه

*‌ * *

error: Content is protected !!