در مرور تاریخچۀ صدای خوانندگان ایرانی بر روی صفحۀ موسیقی، به صفحاتی برمیخوریم که مربوط به قبل از شروع فعالیت کمپانیهای تهیه و تولید صفحۀ موسیقی در ایران میشود. این صفحهها غالبا در هند یا سوریه و لبنان ضبط و تکثیر شده است. برای این امر خواننده به همراه اعضای ارکستر و نوازندگان باید رنج سفر تا آن کشور را بهجان میخریدند تا به مصداق «تنها صداست که میماند»، بتوانند صدای خود و سازهایشان را بر آن صفحۀ مدور سیاه ماندگار کنند.
آنچه که این خاطرات از آن سفرها را خواندنی و شنیدنی میکند یکی هم ماجراهای عجیبی است که گاهی بر سر اعضای گروه میآمده و البته که ربطی هم به موضوع ضبط صدا و صفحه نداشته. نمونۀ آن را در فیلم «دلشدگان» ساختۀ «علی حاتمی»، به شکلی تصویری میبینیم، و در شکل نوشتاریاش، به نقل از «جواد بدیعزاده» در کتاب «مردان موسیقی سنتی و نوین ایران» تالیف «حبیبالله نصیریفر» میخوانیم.
«جواد بدیعزاده»، طی دو سفری که در سفر اول با «ابوالحسنخان صبا»، «اسماعیل مهرتاش»، «فرهادمیرزا معتمد» و در سفر دوم که باز بههمراهی «صبا»، «مرتضیخان محجوبی»، «تاج اصفهانی»، «ملوک ضرابی»، «ملکه حکمتشعار»، و «طاطایی» جهت پر کردن صفحه به سوریه و لبنان سفر کرده بود، مینویسد:
«هنرمندان برای پر کردن صفحه و ضبط آهنگهای ملی ایران، باید زحمات و مشقات فراوانی را متحمل میشدند. از جمله در اولین سفری که بهدعوت کمپانی «سودوا» به همراه «صبا»، عازم «حلب» و «بیروت» شدیم. بعد از اقامت کوتاهی در بغداد، با یک ماشین که رانندۀ آن مرد عربی بود، بهطرف «شام»، حرکت کردیم.
برای رسیدن به این مقصد میبایست از «صحرای شام» عبور کنیم. در این راه تا رسیدن به مقصد هیچ آبادی و یا شهری قرار نداشت. رانندۀ عرب، که بهنظر میرسید از صحرا و وضع آن بیاطلاع است، تا نزدیک غروب در حدود ده دوازده ساعت در صحرای شام راند، تا نزدیک غروب که در محلی از صحرا قرار گرفتیم که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. گمشدن در صحرایی که مثل دریا و اقیانوسی بی کرانه بود، حکم مرگ را داشت. رانندۀ عرب راه اصلی و جاده را بهعلت بیاطلاعی گم کرده بود و برای ما بیاطلاعی او مساوی با مرگ بود. در وسط صحرا جنبندهیی پیدا نمیشد جز خار مغیلان، که غذای شتران است.
من و «صبا» و دیگر همراهان مدت چهار شبانه روز در آن محل نامشخص، ویلان و سرگردان، منتظر رسیدن مرگ بودیم. ولی بخت یاری کرد و بالاخره در چهارمین روز از سرگردانی، در حدود ساعت دوازده شب، «صبا» که از ماها با هوشتر بود گفت: «صدای حرکت ماشینی را میشنوم.» و در همان لحظه، روزنۀ کوچکی از امید، به گوشۀ چشم ما باز شد و کمی بعد، از افق نوری دمید و روشنایی تمام صحرا را مثل روز روشن کرد و در فاصلهای دور از ما ایستاد.
خود را بهسرعت به ماشین بزرگی که مثل ماشینهای بزرگ دو طبقهای که فعلا در تهران در جریان است، رساندیم و بعد از لحظاتی ابتدا رانندۀ آن، و بعد تمام مسافرین از آن ماشین بزرگ پیاده شدند که ببینند این بخت برگشته های گمگشته راه، از چه قماشی هستند. «صبا»ی مرگ بهچشم دیده و بهجان آمده، وسط صحرای شام، ویولون را برداشت و در مایۀ «سهگاه» درآمدی کرد و من نیز حال گم شدۀ خود را باز یافتم و در همان مایه و در همان حال زدم زیر آواز و خواندن این غزل که: من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش ـ در عشق دیدن تو هواهخواه غربتم.
آنگاه همگی سوار اتوبوس صحرایی شدیم. من کنار صبا نشستم. پرسیدم: این چهارمضرابی که وسط صحرا زدی، ارتجالا و بداهتا زدی یا سابقه داشت؟». گفت: «مختصری در مغزم بود و چندان بیسابقه نبود.» گفتم: «چهارمضراب خوبی بود، یادداشت کن تا از خاطرت محو نشود تا بهموقع خود ضبط کنیم.» گفت: «این چهارمضراب را من «زنگ شتر» نام گذاشتم و بلاقاصله توی اتوبوس، قوطی سیگار خود را درآورد و روی قوطی سیگار چهارمضراب را نوشت. و این همان «زنگ شتر»ی است که صبا در صفحات کمپانی «سودوا» آن را ضبط کرده و روی صفحه نوشت: بهیاد غزاله. [غزاله نام دختر صبا است] و اکنون پس از سالها این چهارمضراب به چند رقم با ارکسترهای گوناگون ضبط شده و در واقع تمرین نوازندگان سازهاست.»
* * *
ادامهٔ مطلب:
تاریخچۀ گرامافون و صفحۀ موسیقی در ایران (۴)
* * *